کس نمیداند در این بحر عمیق
سنگ ریزه قیمت دارد یا عقیق
من همین دانم که در این روزگار
هیچ چیز ارزش ندارد جز رفیــــق
کس نمیداند در این بحر عمیق
سنگ ریزه قیمت دارد یا عقیق
من همین دانم که در این روزگار
هیچ چیز ارزش ندارد جز رفیــــق
در سرزمین قلبم خانه ای ساختم که پنجره هایش هیچ گاه از دیدنت خسته نمی شدند ،
در این خانه همیشه خاطراتم را مرور می کنم ،
اگر چه ازت دور شدم ولی حرف های گرمت آرامش بخش دل پر از غم من است ،
نام تو همیشه در ذهنم و یاد تو همیشه در قلبم جاریست
هیچ لیوانی در زندگی خالی نیست ،
حتی نیمه پر هم نیستند ؛
وقتی چشمها جور دیگر می بینند .
وقتی دوست همه جا حضور دارد،
وقتی لطفش همه جا را پر کرده
آری ... چشمها را باید شست ...
بیایید لیوانها را به کناری بگذاریم ، وقتی دریای رحمتش را کرانه نیست ...
شوهره میاد خونه به زنش میگه:
من برای شام دوستمو دعوت کردم خونه مون
زنش میگه: چرا این کار رو کردی، ببین خونه چقدر بهم ریخته است
ظرفا کثیفن، هیچی هم برای خوردن تو یخچال نیست
شوهره میگه: میدونم ولی اشکالی نداره
زنه میگه: اگه میدونی، پس چرا دوستت رو دعوت کردی؟
شوهرمیگه: آخه اون زده به سرش بره زن بگیره