♥ نگار ♥
پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.
بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.
دو سه هفته می گذره و می ره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.
دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه:
خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.
پیرمرد می گه: نه، من هنوز بهشون چیزی نگفته ام!
هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم…
فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که
توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام
farhad
تو دست در دست دیگری. . .
من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو . . .
مدام بر او تکرار می کنم که ،
نترس تنهای من . . . !
آن دستها به هیچ کس وفا ندارند . . .
farhad
بگذار غرورم در تمام کوچه پس کوچه های این شهر هرروز بدون تو
بشکند....
من تنهایی ام را
بعد از تو
به هیچکس حواله نخواهم داد.....!!
♥ نگار ♥
پنج ساعت یه بند پای نت بودم هیچیم نشد ...
تا کتابمو باز کردم
گشنم شد
کلیه هام به کار افتاد
خوابم گرفت
حالت تهوع گرفتم
و....
کم مونده بود سرطان بگیرم که ...
دیگه کتابمو بستم !
♥ نگار ♥
دلم برایت تنگ نشده ... اصلاً ..
دوست ندارم ببینمت ... هیچوقت ..
خاطراتمان تکرار نمیشوند دیگر ... هرگز ..
.
.
.
اما با تمام وجود دوستت دارم ... همیشــــــــهـِ .. .
♥ نگار ♥
واقعا هیچ دردی بدتر از این نیس که مامانت خونه نباشه یه کاسه پر سیب زمینی سرخ کرده رو کابینت باشه ........اما روزه باشی نتونی بخوری
خدا رحمتش کنه
1393/04/14 - 22:42 ( لايک توسط 1 کاربر )ولی فک کنم حالش هم خوب بود هم قشنگ چون عزیز تریناش تو این دنیا موقع مرگش دورش بودنو تنهاش نذاشته بود اینه که قشنگه .........
رفیق خوبم ادما موقع مرگ بیشتر از اینکه از مردن بترسن از تنهایی میترسن ......
تنهایی بیشتر از مرگ ادمو میترسونه ............
مطمئن باش حالش خوب بود مادر بزرگا هیچ وقت دروغ نمیگن
mamnon refigh khoda raftegane shomaram biamorze
1393/04/17 - 13:25