یافتن پست: #هیچ

maryam
maryam
آدم بـایـد یـکـی رو داشـتـه بـاشـه سـاعـت 2 نـصـفـه شـب بـهـش زنـگ بـزنـه بـگـه دلـم گـرفـتـه...اونـم بـگـه :قـربـون دلـت بـرم مـن عـزیـزم..{-57-}
11 دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 01:28
+3
maryam
maryam
به بعضیابایدگفت:توخوب من .. ...اما....آرزو به دلت میزارم دوباره بامن باشی!!
17 دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 00:11
+3
maryam
maryam
عشــــــق واقعی اونجاست که . . . دختــــر با تمام عصبانیت بامشت بکوبه روی سینه عشقش ، وبهش بگه بــــرو تنــــهام بذار. . . ولــــی . . . اون آروم بغلش کنه بگه؛ نزن دستت درد میگیـــره . . .
12 دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 23:26
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ یه ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ :
یکیﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﯿﻠﯽ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﻫﺎﺵ
ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻨﻪ ،ﺗﻮ ﯾﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺶ ﭘﺮﯾﺪﮐﻪ 5
ﺳﺎﻟﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺷﻮ ﺗﻮﺵ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ ،
ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ ﻫﻢ ﮔﯿﺮﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺘﻮ ﺑﺪﻩ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﻧﻢ ! ﺍﺯ
ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻨﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﺘﺮ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﻭﺍﺳﺶ ، ﻣﻦ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺟﻠﻮﻩ ﺩﺍﺩﻧﺸﻮ
ﺩﺍﺷﺘﻢ ، 10 ﺟﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﻭﺍﺳﺶ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ، ﭘﻮﺳﺖ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ
ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺮﮔﺎﺵ ... ، ﭼﺎﯾﯽ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭﺵ ...ﻣﮋﯼ ﻫﻢ
ﺗﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺧﻮﺏ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻤﺶ ﻧﻮﺷﺖ ﺍﺯ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭘﺴﺮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺘﻤﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺎﮐﻢ ﻭ ﺍﺻﻼ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎﺩﯾﺎﺕ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺴــــﺎﻧﯿﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻤﻪ ﻭ ... ﺑﻌﺪ
ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﻣﺎ ﻭ ﭘﯿﭽﻮﻧﺪﻥ ﺁﻗﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ،
ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻮ ﺑُﺮﺩ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩ ... ﺁﻗﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ
ﺩﺭ ﺍﯾﮑﯽ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﺳﺮ ﻣﮋﯼ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﻭ
ﮔﻔﺖ : ﻣﻨﻮ ﭼﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﯼ؟ﺍﯾﻨﮑﻪسالنامه 1393 ﻫﺴﺖ ! ﺗﻮ
5 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﯽ؟ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﻣﮋﯼ ﻫﻨﻮﺯﻣﺠﺮﺩ ﺍﺳﺖ.
دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 21:28
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از بچگی با هم تفاوت داشتند یکی به موسیقی علاقه داشت یکی به خبرنگاری
یکی دوست داشت در خفا کار کند یکی در دید.
یکی دوست داشت همه تصویرش رو ببینند دیگری دوست داشت هیچ تصویری از وی منتشر نشود
بله دوستان این است داستان دو برادر هنرمند یکی خبرنگار واحد مرکزی خبر حسینی بای
و دیگری هنرمند با استعداد و خوش ذوق ارنجمنت بای ( arrangement by )
خواهر آنها " استند بای " و پدر آنها "های بای " بود.
دیدگاه  •   •   •  1393/03/2 - 20:40
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﮐﺎﺭﻣﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، ﻣﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ، ﻣﻦ ﺗﺠﺎﺭﺕ
ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺩﺍﺭﻡ ، ﻣﻦ ﺭﺋﯿﺲ ﺧﻮﺩﻣﻢ ، ﻫﯿﭽﮑﺴﻢ ﺑﻬﻢ ﻧﻤﯿﮕﻪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﮑﻨﯽ !
ﻣﻨﻢ ﺳﺮﻳﻊ ﺑﻬﺶ ﮐﻔﺘﻢ :
ﺍﻗﺎ ﺑﺮﻭ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ
<img src=)" title=";))" />))))))
دیدگاه  •   •   •  1393/03/2 - 20:36
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز وقتی خواستم پول تاکسی رو بدم راننده نگرفت
گفت: Unknown از شما عمرا کرایه بگیرم
با تعجب پرسیدم شما منو میشناسی؟؟؟
گفت :بله که میشناسم
دخترم یکی از ادد لیستای شماست،،،
پستای شما شادی رو به زندگی ما اورده
اشک تو چشمام حلقه زدو گفتم من متعلق به شما هستم
هیچی دیگه اینطور شد که من تو سطح کشور مشهور شدم،،،
.
.
.
.
.البته حمل برخودستایی نباشه
دیدگاه  •   •   •  1393/03/2 - 20:32
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻫﯿﭻ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﯿﻦ .... ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﺍﺯ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﺍﻟﻬﯽ
ﻫﻢ ﻫﺴﺖ؟
ﺗﻮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻧﺎ ﮔﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺗﻮ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻧﺎ ﺧﻨﮏ ....
ﺗﺮﻣﻮﺳﺘﺎﺕ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﻻﻣﺼﺐ !!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/2 - 20:28
+2
maryam
maryam
در زندگی برای بعضیا
از یک روز ، از یکجا ، از یک نفر به بعد دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست !
نه روزها ، نه رنگ ها و نه خیابان ها . . .
همه چیز میشوند دلتنگی !!!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/1 - 10:49
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
معلم ریاضیمون عصبانی شد به یکی از بچه ها گفت:انگار از پشت کوه اومدی پشته کوهی...منم پاشدم گفتم: آقا این یه چیزه دو طرفست..اینور کوهی ها به اونور کوهی ها میگن پشت کوهی..اونور کوهی ها به اینور کوهی ها...هیچی دیگه نمیدونم چرا بهم گفت برو بیرون!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 22:54
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ