یافتن پست: #پیش

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یارو نوشته:

واسه این تاخیر پیش اومده تو پست گذاشتن هام معذرت میخوام ...
.
.
.
.
.
آخه همسایمون مودمشو خاموش کرده بود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 12:24
+3
xroyal54
xroyal54
بگذار عشق مال کسانے باشد کہ
سفاهت عاشق پیشگے دارند
مטּ و تو...
شجاعت عاقل بودטּ داریم
آنقدر کہ بدانیم
وقتے کہ عشق اَز دَر مے آیَد
رنج است کہ با آטּ
خروار
خروار
بر سر آوار مے شود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 23:07
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
کتلت هدفش این بوده که کباب کوبیده بشه ولی مشکلات زندگی مانع پیشرفت بیشترش شده !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 20:37
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه ……
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 17:06
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دقت کردین وقتی داری به شدت دنبال چیزی میگردی
همون چیزی رو پیدا می کنی که دفعه پیش شدیدا دنبالش می گشتی ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 15:33
+4
nanaz
nanaz


دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را...

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با
خودت بکشی‌اش...

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند
خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های

قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود

خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی... به مخ‌زدن به
اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری...

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو
را به یاد بیاورند

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما
بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند


دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 14:53
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﺍﯾﻨﻪ
ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﺯﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 22:59
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ !
ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ !
ﺩﺍﺩﺍﺵ !
ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺮﮐﺖ
ﮐﻨﻢ!
ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ، ﺳﺎﻋﺖ ٧ ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻓﺮﻭﺵ ﻭﯾﮋﻩ
ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﮑﻦ .
ﺷﺎﺭﮊ ﺟﺎﻳﺰﻩ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺗﻮ ﺳﺮ ﻋﻤﺖ! 1000000ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺷﺎﺭﮊ
ﮐﻨﻢ 100 ﺗﻮﻣﻦ ﺑﺪﯼ!
ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺑﺎﻧﮏ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ!
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻧﮕﻮ!
ﻧﮑﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻦ !
‌ﻧﮑﻦ ﭘﺪﺭ ﻣﻦ !
ﻧﮑﻦ ﺑﻲ !........
ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﭘﯿﺸﻮﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﻢ؟
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟
ﻧﻨﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟؟؟؟ﮐﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟؟
ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﻮﻭﻭﻭﻥ ﻣﻦ ﺍﺧﻪ ؟
ﺩﺱ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﻭﺭﺩﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ­ ­ ﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺭ |:
ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺧﻂ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭﻟﻪ!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 20:47
+3
nanaz
nanaz
در CARLO
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 16:48
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خیلی دوست دارم یکی از استادام رو در حال خنده تو خیابون ببینم، برم پیشش بگم "چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم!"
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 13:56
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ