عشقت که به دل گرفتهام چون جانش
در دست و بــــه صبر میکنم درمانش
وز غــــــــــــــایت عزت که خیالت دارد
در خـــــــــانهی چشم کردهام پنهانش
مادر ای زیباترین تصویر چشم انداز عشـق
مادر ای آرامــش رویایی پـرواز عشـق
ای که چشم هستی از روی تو روشن میشود
آفرینش با تو معنا می شود ای راز عشـق
با تو و آن چشمـــهای نازنینت مـــادرم
میشود یک عمراحساسم غزل پرداز عشق
دستهایم را بگیــــر و راهیم کن تا خـدا
با تو ایمانم تمـامست ای مرا اعجاز عشق
در کنارم باش تا پیـــدا کنم راهـی پس از
کوچه های بی کسی در کوچۀ دلباز عشق
لحظه ای بنشیـن ، کمی از آرزوهایـت بگو
تا بشوراند دلم را نغمــــــۀ آواز عشق
من هنوزم عاشق آغوشتم ، یادش بخیـــر
کودکیها و ، شب و ، لالایی و ، آغاز عشق
جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را
گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی جان مانی سجده کردی صورت پرویز را با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را گر شب وصلت نماید مر شب معراج را نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم رطل میباید دمادم مست بیگه خیز را آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا در دهیدش آب انگور نشاطانگیز را
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد آن پاییز طولانی دوباره چون گذشته بهاری تازه خواهد یافت درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شدکه عشق از کنده ما روزگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجه هایش را پریدن گر بیاموزد کلام از لهجه تو اعتباری تازه خواهد یافت از اینسان که من و تو از تفاهم عشق می سازیم
از اینسان عشق ورزی هم قراری تازه خواهد یافت من و تو عشق را گسترده تر خواهیم کرد آری که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی من خوبها را با تو می سنجم بدین سان بعد از این خوبی عیاری تازه خواهد یافت جهان پیر این دلگیر هم با تو کنار توبه چشم خسته ام نقش و نگاری تازه خواهد یافت
ای عشق جوانه کن بهار استهر شاخ کهن جوانه دار استشد غرق شکوفه سیب و دل نیزحوای همیشه بیقرار استسر سبزی نیم لحظه منسبزینه هفت سبزه زار استای عشق شکفتنم بیاموزدل غنچه باغ انتظار استبیهوده مگوی کیست معشوقاو چشم و چراغ روزگار استشهر تن و شهر جان ما را بسپار به او که شهریار استتا دیده بر او فتاد کاین کیستدل گفت که یار یار یار استای عشق بدین مجال کوتاهزین بیش مرا چه اعتبار استبرخیز و کمند خود رها کندریاب که آخرین شکار استای عشق بسوز هستیم رابا یک نگهش که شعله وار استخاکستر من به راه او ریزبر گوی که بر منش گذار استبر گو که به دولت قدمهاتاز منت هر چه هست وارست
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هرسو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیارایدتو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که می آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیز دیگری دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل مستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
دل به تماشای دوست رفته به صحرای دوست
رفته به صحرای دوست دل به تماشای دوست
همت والای دوست رحمت بی منتها است
رحمت بی منتها است همت والای دوست
خاک کف پای دوست سرمه چشم رضا است
سرمه چشم رضا است خاک کف پای دوست
طور تجلای دوست سینه سینای ما است
سینه سینای ما است طور تجلای دوست
دل به تمنای دوست از همه عالم برید
از همه عالم برید دل به تمنای دوست
هر که ز پروای دوست از سر جان در گذشت
از سر جان در گذشت هر که ز پروای دوست
بر رخ زیبای دوست دیده الهی گشود
دیده الهی گشود بر رخ زیبای دوست
هههههههههههههههههه
1392/04/26 - 12:3621212121212121212121212121
1392/04/26 - 12:39شماره ميده توروز روشن چشمتو درويش كن عزيزم
1392/04/26 - 12:42شماره خونمون هم بدم؟
1392/04/26 - 12:44بابا بيا ببين اين چي ميگه
1392/04/26 - 12:46