♥ نگار ♥
شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی ؟؟؟
به خودت میگی اصلا واسه چی دوستش دارم ؟؟؟
مگه چیکار کرده که از همه بهتر باشه ؟؟؟
همینطوری که داری با خودت فکر میکنی
یهو یه چیزی یادت میاد !!!
یه چیز خیلی کوچیک ...
مثل یه خاطـــــــره ...
یه حـــــــرف ...
یه لبـــــــخند ...
یه نـــــــگاه ...
همین ... همین کافیه تا به خودت بیای
و مطمئن بشی که نمیتونی فراموشش کنی !!!
که شده زندگیـــــــت ...
نفســـــــت ...
♥ نگار ♥
مامانم کارگر آورده خونه رو تمیز کنه …
بعد به من میگه برو اون اتاقتو تمیز کن الان بیاد بخواد اونجارو تمیز کنه ببینه کثیفه زشته !!!
♥ نگار ♥
مجری: کی میدونه عشق چیه؟
فامیل: به خریت رمانتیک میگن عشق!
مجری: عشق یه احساس خیلی خوبه
پسرعمه: مثل حسی که آدم تو دستشویی داره!
مجری: خیلی بیشتر!
کلاه قرمزی: مثل حسی که چندتا آدم تو دستشویی دارن!
فامیل: بابایی تو چرا میخندی؟
بچه: پدررر...حس خوب دارم!
فامیل: اوه اوه آقای مجری به نظر شما عاشق شده یا خرابکاری کرده!؟
♥ نگار ♥
ﺻُﺐ داﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺟﺎﯾﯽ ؛ رادﯾﻮی
ﺗﺎﮐﺴﯽ روﺷﻦ ﺑﻮد !
ﺗﻮ رادﯾﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ :
ﺷﻤﺎ ﺑﺮای ﺣﻔﻆ اﻣﻨﯿﺖ ﺗﻮی ﻓﻀﺎی ﻣﺠﺎزی
ﭼﯿﮑﺎر ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ؟
ﯾﻪ ﭘﺴﺮه زﻧﮓ زد ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﺗﻮی ﻓﻀﺎی ﻣﺠﺎزی ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ اﺻﻼ
ﺑﻪ اﯾﻨﺘﺮﻧﺖ وﺻﻞ ﻧﺸﻢ !
ﺧﻮش ﺑﺤﺎﻟﺸﻮن دﯾﮕﻪ ! ﯾﻪ ﺳﺮﯾﺎ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ
ﻧﺪارن ، راﺣﺖ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻦ !
♥ نگار ♥
به خداحافظیِ تلخِ تو سوگند نشد...هر چه کردم که کنم ترک تو،سوگند نشد
خسته از بازی تکراریِ ما...رفتم اما به تو سوگند نشد
...
یه مُردم که گاهی نفس می کِشه...رو قلبش یه عکسِ قفس می کِشه
گرم بی شرف باز گره خورده به...دلی که همش پاهاشو پس می کِشه
نگو غیرممکن شده بودنت...نگو جا نذاشتم واسه موندنت
گناهم فقط بی گناهی شده...یه چیزی این وسط اشتباهی شده
حواست به من نیست،حواست کجاست...چقدر خواسته ی من اَزت نابجاست
تو باید بری آسمونی بشی...جهنم که جای چشای تو نیست
اتاقی که من توش قدم می زنم...یه دم خالی از ماجرای تو نیست
فقط اومدی دل هوایی کنی...و بعدش هوای جدایی کنی
تمومش کن آخه تا به کِی...می خوای تو دل من خدایی کنی
دیگه اصلا اَزت خوبی نمی خوام...دیگه اصلا شبا نوری نمی خوام
بزرگی کردی تا اینجاش،ممنون...تحمل کردی ما رو جاش ممنون
...
نگاه کن یه پُر ادعا رو...چطور تونستی با چشات شکارش کنی
تو باید بری،من یه دیوونم...یه بیمارو می خوای چیکارش کنی
فقط اومدی دل هوایی کنی...و بعدش هوای جدایی کنی
تمومش کن،آخه بگو تا به کِی...می خوای تو دل من خدایی کنی
نباشم شبا با کی حرف می زنی...غمای کیو از دلش می کَنی
قرار شد بری عاشق کی بشی...داری آرزومو به گند می کِشی
تو که رفتی کار هر روز و شبم هق هق شد...و خدا شاهد دق کردن این عاشق شد
حق من این همه بی کسی و آزار نبود..حق من خیره شدن به عکس دیوار نبود
تو که رفتی ریشه های منو با داس زدن...زنده بودم و به قاب عکس من یاس زدن
با روبان مشکی عکس منو تزیین کردن...یعنی می شه خاطرات خوبمون برگردن؟
آخرین ویرایش توسط
NEGAR1992 در [1393/09/14 - 21:32]