زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گویند جای هیچ اکراه نیست
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خود فروشان را به کوی می فروشان راه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گویند جای هیچ اکراه نیست
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خود فروشان را به کوی می فروشان راه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است
رنگین کمانی به ازای هر طوفان -
لبخندی به ازای هر اشک -
نغمه ای شیرین به ازای هر آه -
دوستی فداکار به ازای هر مشکل -
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
زمین سوخته را رهگذار خود کردی
چه شدکه یادی از این خاکسار خود کردی
توآن چکیده ی رحمت نیامدی آنقدر
که پیرصومعه را روزه خوار خود کردی
به جرم اندک وعذر زیاد ولطف بیان
زبان گنگ مرا وامدار خود کردی
غزال خطه ی طوس ای ظریف پا بگریز
گوزن دشت مغان را شکار خود کردی
توامدی که بمانی وخوب هم ماندی
همین قدر که دلی بی قرارخود کردی
مرا که حدعطش از دوکاسه سرمی رقت
به نیم جرعه دوچندان خمار خود کردی
سرشک نقطه ی عطفی ست از غریزه به عشق
ببین چه گوهریای دل نثار خود کردی