یافتن پست: #کار

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

تا زنده هستید، دل خود را زنده و شاداب نگهدارید؛ فرصت برای دلتنگی و مرگ بسیار زیاد است : اسکار وایلد .

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 20:20
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد

در این بازار عطاران مرو هرسو چو بیکاران

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس

یکی قلبی بیارایدتو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می آید

تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین

که هر دیگی که میجوشد درون چیز دیگری دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد

نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل مستان ازیرا ناله مستان

میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد

چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش می دار

از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه ای گشتی

حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی

که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 20:19
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

اگر روش های ساده تر مؤثرند هرگز آنها را به روش های پیچیده تبدیل نکنید : کارل مانهابم .

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 20:17
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از اعصاب خرد کننده ترین کارای ماماناو باباها
این که وقتی تو پشت کامپیوتری الکی بیاد پشت دنبال یه چیزی بگرده!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 19:43
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اینکه تمام عشقت را به کسی بدهی، تضمینی بر این نیست که او هم همین کار را بکند !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 19:42
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود

از هرچه زندگیست دلت سیر میشود

کاری ندارم از که ،کجایی،چه میکنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 19:08
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همه چیز از یک نه غلام شروع شد!
نفهمیدیم که چظور کار رسید به..افتاد،یستردی،بگو خب،آمپاس،لقوز،قمپوز،ان قولت!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 19:04
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه که بودم قارچ‌خور بازی می‌کردم، بعدش فک می‌کردم قارچ بخورم بزرگ میشم!

واسه همین مدت‌ها راه می‌رفتم و سرم رو میزدم زیره تاقچه‌ی خونه‌مون که ازش قارچ دربیاد بخورم !!!

دیگه داشتم ضربه مغزی می‌شدم که بابام کارگر گرفت تاقچه رو خراب کرد !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:15
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
.واس روز پدرم گوشی گالگسی خریده بودم نصف شبی اومده در اتاقم میگه دخترم این چیه خ[!] ؟؟ میگم بابایی گوشی جدید هستش دیدم گوشیت کار نمیکنه خریدمش بعدش با تعجب میگه په!! کو جورابش ؟!!!!!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:02
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هیــــــــــــــ چ تفنگ عاقلی ....

شکاری را که از چنگ زندگی گریخته ..

نشانه نمی رود....

کفتـــــــــــــــ ار است که ..

نیمه شب ...

دنــــــــــــ دان در تغفن لاشـــــــــــ ه فرو می برد..!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 16:51
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ