دستانم بوی گل می داد٫مرا به جرم چیدن گل
محکوم کردند٫با خود نگفتند
شاید من گلی کاشته باشم!!!
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟
آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:
پنجه بر خالی و در حسرت ماه افتادن
با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن
من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن
عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن!!
چشمی اگر به سیب و به حوا نداشتم
آدم نبودم و غم دنیا نداشتم
حالا تو را ندارم و امید مانده است
ای کاش امید داشتنت را نداشتم
با بی کسی گرفته ام انس و کسی دگر
یادم نمانده داشته ام یا نداشتم
@}
ای سرزمین سوخته مانند مهر تو
در آسمان هیچ دلی جا نداشتم
دنیا، بهشت یا چه بگویم چه بوده است
چیزی که هیچ وقت من آن را نداشتم!!
باباهه خوشش اومده ولی بچه نه........
1392/10/4 - 21:03فک کنم یه چی دیده غیرتی شده......
کاش به مامانش نگه فقط
1392/10/4 - 21:09این میگه....
1392/10/4 - 21:19نیگا چه حرصی میخوره
ولی فکر کنم خودش شخصا حال باباشو بگیره
1392/10/4 - 21:20اره .
1392/10/4 - 21:22معلومه اعصاب نداره