یافتن پست: #کاش

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود، دستی توی دست بود …
دیدگاه  •   •   •  1392/09/2 - 14:31
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO

پسرها و ديدگاهشون از زندگي اجتماعي در سنين مختلف

سن 14 سالگي : تازه توي اين سن، هر رو از بر تشخيص ميدن . اول بدبختي
سن 15 سالگي : ياد مي گيرن که توي خيابون به مردم نگاه کنن ... از قيافه خودشون بدشون مي ياد
سن 16 سالگي : توي اين سن اصولا راه نميرن، تکنو مي زنن ... حرف هم نمي زنن ، داد مي زنن ... با راکت تنيس هم گيتار مي زنن
سن 17 سالگي : يه کمي مثلا آدم ميشن ... فقط شعرهاشون و بلند بلند مي خونن ... يادش به خير اون روزها که تکنو نبود راک ن رول مي خوندن
سن 18 سالگي : هر کي رو مي بينن تا پس فردا عاشقش ميشن ... آخ آخ ...آهنگ هاي داريوش مثل چسب دو قلو بهشون مي چسبه
سن 19 سالگي : دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ... تيز ميشن ... ابي گوش ميدن
سن 20 سالگي : از همه شون رو دست مي خورن ...ستار گوش ميدن که نفهمن چي شده
سن 21 سالگي : زندگي رو چيزي غير از این بچه بازيها مي بينن ... مثلا عاقل مي شن
سن 22 سالگي : نه مي فهمن که زندگي همش عشقه ... دنبال يه آدم حسابي مي گردن
سن 23 سالگي : يکي رو پيدا ميکنن اما مرموز ميشن ... ديدشون عوض مي شه
سن 24 سالگي : نه... اون با يه نفر ديگه هم دوسته ...اصلا لياقت عشق منو نداشت
سن 25 سالگي : عشق سيخي چند؟ ... طرف بايد باباش پولدار باشه... حالا خوشگل هم باشه بد نيست
سن 26 سالگي : اين يکي ديگه همونيه که همهء عمر مي خواستم ... افتخار ميدين غلامتون باشم ؟
سن 27 سالگي : آخيش
سن 28 سالگي : کاش قلم پام مي شکست و خواستگاري تو نميومدم




دخترها و ديدگاهشون از زندگي اجتماعي در سنين مختلف


سن 14 سالگي : تا پارسال هر کي بهشون مي گفت چطوري؟ ميگفتن ... خوبم مرسي ... حالا ميگن مرسي خوبم
سن 15 سالگي : هر کي بهشون بگه سلام ... ميگن عليک سلام ... نقاشيشون بهتر ميشه » بتونه کاري و رنگ آميزي
سن 16 سالگي : يعني يه عاشق واقعيند ... فردا صبح هم ميخوان خودکشي کنن ... شوخي هم ندارن
سن 17 سالگي : نشستن و اشک مي ريزن ... بهشون بي وفايي شده ... کوران حوادث
سن 18 سالگي : ديگه اصلا عشق بي عشق ... توي خيابون جلوي پاشون رو هم نگاه نمي کنن
سن 19 سالگي : از بي توجهي يه نفر رنج مي برن ... فکر مي کنن اون يه آدم به تمام معناست
سن 20 سالگي : نه , نه ... اون منو نمي خواست آخرش منو يه کور و کچلي مي گيره ... مي دونم
سن 21 سالگي : فقط سن 27-28 سالگي قصد ازدواج دارن ، فقط
سن 22 سالگي : خوش تيپ باشه ، پولدار باشه ، تحصيلکرده باشه ، قد بلند باشه ، خوش لباس باشه ... آخ که چي نباشه
سن 23 سالگي : همهء خواستگارا رو رد مي کنن
سن 24 سالگي : زياد مهم نيست که چه ريختييه يا چقدر پول داره ، فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چيزي که نرسيديم برسونه
سن 25 سالگي : اااااااه ، پس چرا ديگه هيچکي نمي ياد... هر کن ميخواد باشه ، باشه
سن 26 سالگي : يه نفر مي ياد ، همين خوبه ، بله
سن 27 سالگي : آخيش
سن 28 سالگي : کاش قلم پات مي شکست و خواستگاري من نميومدي


 




آخرین ویرایش توسط AsiyE در [1392/09/1 - 18:00]
دیدگاه  •   •   •  1392/09/1 - 17:57
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است،

به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد

که هنوزم که هنوز است

چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد،
گل زخم نمک خورد،
زمین مرد،
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،
فقط برد،
زمین مرد
زمین مرد ،
خداوند گواه است،
دلم چشم به راه است،
و در حسرت یک پلک نگاه است،
ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،

برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،

تو کجایی گل نرگس؟

به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است

زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم

مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی

به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم!

که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت.

نکند باز شده ماه محرم

که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت

به فدای نخ آن شال سیاهت

به فدای رخت ای ماه!

بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،

آجرک الله!

عزیز دو جهان یوسف در چاه ،
دلم سوخته از آه نفس های غریبت

دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده،
همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی
و سپس رفته به اقلیم رهایی،
به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی
و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی؟
به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،
نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد،
شب من روزن مهتاب ندارد،
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...
تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...
گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری
که هر آن مرثیه را خلق شنیده است
شما دیده ای آن را
و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم،
و خودت نیز مدد کن
که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود
چون تپش موج مصیبات بلند است،
به گستردگی ساحل نیل است،
و این بحر طویل است
وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است
که این روضهء مکشوف لهوف است،
عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است،
و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،
ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است،
ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است،
ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است
و زنی محو تماشاست زبالای بلندی،
الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه
که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...»
دلت تاب ندارد
به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی،
تو خودت کرب و بلایی،
قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی،
تو کجایی ... تو کجایی..
دیدگاه  •   •   •  1392/09/1 - 16:45
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کاشکی علم اونقدر پیشرفت میکرد که میتونستم از همین جا شصت پامو بکنم تو چشات ....
دیدگاه  •   •   •  1392/09/1 - 14:35
+2
محمد
محمد

ای کاش...
وقتی خداوند در صف محشر میگوید:
چه داشتی؟
سر بر کند حسین(ع)، بگوید:
حساب شد...
دیدگاه  •   •   •  1392/08/30 - 22:43
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امید زارع , 9438

کاش وقتای تنهایی یکی از تو ســآیـ ه

مثـل پسرخـآلـ ه میگفت :
نـــون بگیـرم (؟)

نفت بگیــرم (؟)
دلت گـرفتـ ه (؟)
منم میگفتم : آره ...
بعـد فقط مے نشست کنـآرمو "سکـــــوت" مے کرد (!)

منم مث کلآه قـرمــزے سـرمو مے ذاشتمــ رو "زانـــوش" ...

دیدگاه  •   •   •  1392/08/30 - 16:12
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شاه تپه: این تپۀ باستانی در 12 کیلومتری شمال غرب گرگان و در حاشیۀ شمالی روستای یساقی واقع شده است.بر روی این تپه و اطراف ان علاوه بر حفاری های غیر مجاز، یکبار پروفسور آرن(آرنه)در رأس هیئتی باستانشناسی دست به حفاری و کنکاش زد که نتیجه آن را در شهر استکهلم سوئد به سال 1945م در گزارشی بنام «حفریات در شاه تپۀ گرگان ایران»منتشر نمود.وی در صفحات میانی این کتاب شرح بسیار مفصل و جالبی از کشفیات خویش بویژه آن اشیائی که از درون قبور قبل از تاریخ و اوایل دوره اسلامی بدست آروده، ارائه نموده است.کاوش های وی بصورت گمانه زنی در 8 گودال حفاری شده که در مجموع شامل سه طبقه متعلق به سه دوران زیستی می شد، انجام گرفت.طبقه بالا متعلق به دوران اسلامی (قرون اولیه هجری)، طبقه دوم و سوم مربوط به دوران پیش از تاریخ می شد.در این قسمت ها قبور واقع در زیر اطاق خانه ها بدست آمد، که شباهت زیادی از هر جهت به قبور محوطه هائی مثل سیلک و مارلیک البته لایه های مربوط به دوران اول و ماقبل تاریخ داشت. یعنی در منطقه شاه تپه استراباد در ان عصر (حدود 3500 تا5000 سال پیش) ، هنوز مردم
گورستان های خارج از محیط زیست(دهکده) خویش را نداشتند و مردگان خود را در زیر اطاق ها دفن می کردند. در درون قبور اشیاء زیادی یافت شد که بیشتر شامل:ظروف سفالین با اشکال
کاسه های آبخوری نوک دار، کوزه های شکم دار و نوک دار، جام های پایه دار و کاسه های کوچک نوک دار شبیه ظروف تپه حصار دامغان بود.چند ظرف سنگی هم در حین حفاری کشف شد، ولی سفال های منقوش یا نقش های هندسی چشمگیرتر بودند.مسئله جالب دیگر آنکه آبخوری های نوک دار شاه تپه شباهت زیاد با چنین ظروف بدست آمده از تورنگ تپه استراباد، سیلک کاشان، ایلام و روستای زیارت استراباد داشت


دیدگاه  •   •   •  1392/08/29 - 22:05
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هر ﻣﺎﺩَﺭﯼ ﻣَﻨﻮ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ
.
.
.
.
ﺗﻮ ﺩِﻟِﺶ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ این عروس ﻣَﻦ ﺑﻮﺩ
ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻮﯼ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺴم
حالا شوماها هــــــــــــــی غفلت کنین
دیدگاه  •   •   •  1392/08/29 - 21:53
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺍﺭﺯﺵ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺩﺍﺭﻩ ...واقعیه
ﭘﺴﺮﻩ : ﺑﺮﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻣﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﻤﻮﻣﻪ
ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ
ﭘﺴﺮ :
ﺩﻳﮕﻪ
ﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﻱ ﺷﺪﻩ . ﻭﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ
ﺷﺪ
ﺩﺧﺘﺮﺧﻴﻠﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺮﻩ ﺗﻮﺍﺗﺎﻗﺶ ﭼﺸﻤﺶ
ﻣﻴﻮﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻴﺘﻮﺭ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮﻋﮑﺲ ﻋﺸﻘﺸﻮﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﺍﺷﮏ ﺗﻮﭼﺸﺎﺵ
ﺣﻠﻘﻪ
ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻮﺭﺩﻋﻼﻗﻪ ﻱ ﻋﺸﻘﺸﻮﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﻭﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻩ
ﺩﻳﮕﻪ
ﺍﺷﮑﺎﺵ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻴﺎﺭﻥ ﻭﻣﻴﺮﻳﺰﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﺮﺩﻳﻪ ﺗﻴﮑﻪ
ﺍﻱ
ﺍﺯﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ . ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺍﺑﺶ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﻪ
ﭘﺴﺮﭘﻴﺎﻡ
ﺩﺍﺩ : ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﻮﻣﻴﺨﻮﻧﻲ ﺟﺴﻤﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ
ﻏﺮﻳﺒﻪ
ﺷﺪﻩ
ﻭﻟﻲ ﺩﻟﻢ ﻫﻤﻤﻤﻤﻴﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﺟﺴﻢ ﻫﺎ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ . ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺗﺎﻗﺶ
ﻣﻴﺮﻩ
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻗﻴﻘﺎ 3:34 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ ﻭﺗﺎﺭﻳﮑﻲ ﺧﻮﺩﺵ
ﺭﻭﺍﺯﺑﺎﻻﻱ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺩﺧﺘﺮﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ
ﺗﻮﺗﻨﻬﺎﻳﻲ
ﻣﺮﺩ . ﺻﺒﺢ ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ
ﺩﺧﺘﺮﺵ
ﺭﻓﺖ
ﺗﺎﺑﻴﺪﺍﺭﺵ ﮐﻨﻪ ﺍﻣﺎﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭﻧﺪﻳﺪ . ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺧﺘﺮﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ
ﻭﭘﻴﺎﭘﻲ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﺗﻮﺟﻬﺶ ﺭﻭﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﮔﻮﺷﻲ
ﺭﻓﺖ
ﭘﺴﺮﻯ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ . ﭼﺸﻢ ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮﺑﻪ
ﭘﻴﺎﻣﻲ
ﺍﻓﺘﺎﺩﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ : ﻋﺰﻳﺰﻡ،ﻋﺸﻘﻢ،ﺑﺨﺪﺍ
ﺷﻮﺧﻲ
ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺶ
ﻣﻴﮑﻨﻢ
ﻋﺸﻘﻢ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ .... ﺍﻭﻥ ﭘﻴﺎﻡ
ﺩﻗﻴﻘﺎﺳﺎﻋﺖ 3:35 ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ... ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﻃﺮﻑ
ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﻱ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻼﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭﭼﻴﺰﻱ
ﮐﻪ
ﻣﻴﺪﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ... ﻛﻠﻴﭙﺲ ﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﺑﻨﺪﻟﺒﺎﺳﻰ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ
ﮔﻴﺮﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .... ﺁﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ
دیدگاه  •   •   •  1392/08/27 - 19:41
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
ﮐﺎﺵ ﻣﻦ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ
ﺧﻮﺩﻣﻢ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻡ |:
دیدگاه  •   •   •  1392/08/27 - 12:40
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ