یافتن پست: #کش

zahra
zahra
\@ . .
+ (
/@ . .

گوشیتو کج بگیر ببین از دوریت چی میکشم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 17:05
+4
zahra
zahra

گفت : بی من چه می کشی ؟ !
گفتم : “نفس”


دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 17:02
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سال‌ها یک کمی خاک

که دعایش

دیدن آخرین پله آسمان بود

آرزویش همیشه

پر زدن تا ته کهکشان بود

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را صدا کرد

یک شب آخر دعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه‌ای خاک برداشت

آسمان را در آن کاشت

خاک را

توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک

توی دست خدا نور شد

پر گرفت از زمین دور شد

راستی

من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات

این همه از خدا دور هستم

پیش از این

زیر یک سنگ

در گوشه‌ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم

همین.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 13:08
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اندیشه آرام‎ ‎

آرام کن اندیشه را ، آنگه توبنگر

درخویشتن ، شوری ورای مرز پرهیز

آنجا توانی بنگری هردم خدارا‎ ‎

بی غفلت اندیشه وبی عقل سرتیز

‎ آنجا گلستانی دگر داری فراهم‎

بی خوف وبیم وغصه وبی رنج وماتم‎ ‎

‏«خود» مادرالام و، نیش ماست درکف

آن ریشه برکن ، بین بهشت خود دمادم‎ ‎

‎ مارا عذابی بیهده افکنده درچنگ

این آتش دیرینه خود تقدیرمانیست‎ ‎

اما توانی ، سررهانی ازهمه رنج

جایی رسی ، جزشوروآرامش تورانیست‎ ‎

‎ اندیشه چون آرام شد ، آرام گردی‎ ‎

آنگه هزاران نکته ناگفته خوانی‎ ‎

ورنه اسیروهم وپنداروقیاسی‎ ‎

روشن نداری ذهن ، تا روشن بمانی‎ ‎

‎ کم تکیه کن ، برعقل لبریزوشلوغت‎ ‎

آنگه توانی ، فکر توآرام باشد‎ ‎

ورنه به مردابت کشاند فکرمغشوش

صدها صنم هرلحظه برما می تراشد‎ ‎

‎ ما میدهیم ازکف ، زمام خویشتن را‎ ‎

چون بنده ی اندیشه ایم ، امی ودانا‎ ‎

تردید کن برتکیه گاه خویش لیکن‎ ‎

تابنگری ، آرام وبی اندیشه خودرا‎
دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 12:57
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سحرگاهان که شبنم آیتی از پاک بودن را به گلها هدیه می بخشد

به آن محراب پاکش آرزو کردم برایت :

خوب دیدن ....

خوب بودن .....

خوب ماندن را ..........
دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 12:50
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نغمه درد

در منی و اینهمه زمن جدا

با منی و دیده ات بسوی غیر

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق غم دلم بسینه می طپد

با تو بی قرار و بی تو بی قرار

وای از آن دمی که بی خبر زمن

برکشی تو رخت خویش ازین دیار

سایه توام بهر کجا روی

سر نهاده ام به زیر پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که بر گزینمش بجای تو

شادی و غم منی بحیرتم

خواهم از تو ... در تو آورم پناه

موج وحشیم که بی خبر ز خویش

گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد

رشته وفا مگر گسستنی است؟

بگسلم ز خویش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

دیدمت شبی بخواب و سرخوشم

وه ... مگر بخواب ها به بینمت

غنچه نیستی که مست اشتیاق

خیزم وز شاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم

آتش کبود دیدگان تو

ره مبند ... بلکه ره برم بشوق.

در سراچه غم نهان تو

فروغ فرحزاد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 12:43
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
فراموش کرده ام

پیراهن کبود پر از عطر خوش را

برداشتم که باز بپوشم پی بهار

دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم

در آسمان آبی آن مانده یادگار

آمد به یاد من که ز غوغای زندگی

حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام

آن شعله های سرکش سوزان عشق را

در سینه گداخته خاموش کرده ام
دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 12:42
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
روی صندلی عقب تاکسی نشسته بودم،هواهم خیلی گرم بود،یه دافم کنارم نشسته بود! بااشاره بهش گفتم:ببخشیدمیشه بکشیدپایین!?! اونم گفت میخوای بخوری؟ گفتم خانوم منظورم شیشه پنجره بود!! اونم گفت منم منظورم هوابود {-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 22:29
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
خدایا! هدایتم کن! زیرا می‏دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

خدایا! هدایتم کن! که ظلم نکنم، زیرا می‏دانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.

خدایا! نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.

خدایا! محتاجم مکن که تهمت به کسی بزنم، زیرا تهمت، خیانت ظالمانه‏ای است.

خدایا! ارشادم کن که بی‏انصافی نکنم، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.

خدایا! راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم، که بی‏احترامی به یک انسان، همانا کفر خدای بزرگ است.

خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده، تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه‏گرساز، تا فریب زرق و برق عالم خاکی، مرا از یاد تو دور نکند.

خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پرکاهی در مقابل طوفان‏ها هستم، به من دیده‏ای عبرت‏بین ده، تا ناجیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و به درستی تسبیح کنم.

خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند می‏دهم که مرا در زمره ستم‏گران و ظالمان قرار ندهی.

خدایا! می‏خواهم فقیری بی‏‏نیاز باشم، که جاذبه‏های مادی زندگی، مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.

خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تادر غوغای کشمکش‏های پوچ مدفون نشوم.

خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد می‏سوزد، قلبم می‏جوشد، احساسم شعله می‏کشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه می‏زند، تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.

خسته ‏ام، پیر شده‏ام، دل‏شکسته‏ام، ناامیدم، دیگر آرزویی ندارم، احساس می‏کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می‏کنم، و می‏خواهم فقط با خدای خود تنها باشم.

خدایا! به سوی تو می‏آیم، از عالم و عالمیان می‏گریزم، تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 21:04
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
از خود رمیده

چو گل ز دست تو جیب دریده ای دارم

چو لاله دامن در خون کشیده ای دارم

به حفظ جان بلا دیده سعی من بیجاست

که پاس خرمن آفت رسیده ای دارم

ز سرد مهری آن گل چو برگهای خزان

رخ شکسته و رنگ پریده ای دارم

نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا ؟

که همچو لاله دل داغدیده ای دارم

مرا زمردم نا اهل چشم مردمی است

امید میوه ز شاخ بریده ای دارم

کجاست عشق جگر سوز اضطراب انگیز ؟

کخ من به سینه دل آرمیده ای دارم

صفا و گرمی جانم از آن بود که چو شمع

شرار آهی و خوناب دیده ای دارم

مرا چگونه بود تاب آشنایی خلق ؟

که چون رهی دل از خود رمیده ای دارم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 21:03
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ