یافتن پست: #کم

mary jun
mary jun
قل دستانت را بگشا
آنقدر خسیس مباش !
فقط کمی آغوش می
خواهم همین
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 12:09
+4
mary jun
mary jun
می شود در همین لحظه از راه برسی و جوری مرا در آغوشت بگیری ک حتی عقربه ها هم جرات نکنند از این
لحظه عبور کنند؟
و من ب اندازه ی تمام روز های کم بودنت  تو را ببویم و در این زمان متوقف
سالها در آغوشت زندگی کنم بی ترس فردا ها؟
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 11:37
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو رستوران یه پسره ای رو دیدم. موهاشو لخت کرده بود. ریخته بود رو شونه ها. کم مونده بود چتری ام بزنه
برای یک لحظه دچار بحران شخصیتی شدم.
اگه من دخترم پس این چیه؟
اگه این پسره پس من چیم؟
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 22:33
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺍﻻﻥ یه پسره رو ادد کردم
ﭘﯽ ﺍﻡ ﺩﺍﺩ ﭼﺮﺍ ﻣﻨﻮ ﺍﺩﺩ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﻗﯿﺎﻓﺖ ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮﺍﯼ ﻣﺤﺒﻮﺑﻢ ﺑﻮﺩ!
ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻧﻮﺷﺖ ﮐﻲ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺳﻤﻨﺪﻭﻥ!! ﺑﻼﮐﻢ ﮐﺮﺩ!!!! ﺧﺐ ﺳﻤﻨﺪﻭﻧﻮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻡ!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 19:20
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

داداش کوچیکم 6 کیلو تخمه گذاشته جلوش داره میخوره

میگم بذارشون اینور باهم بخوریم

یه دونه گذاشته تو دستم ...

میگه : اینو بخور بقیه هم همین مزه رو میدن :|

:|

دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 17:12
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دم مغازه واستاده بودم یه دختر23 - 24 ساله high کلاس اومد داخل؛ آقا ببخشید یه cdخام میخواستم فقط بی زحمت dvd باشه!ما بقیش رو خودتون تصور کنید!الآن نه ویترین هست تو مغازه نه میز و کمد همه توسط بنده جویده شدن....
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 15:44
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یکی از افتخارات دوران ابتدایی من اینه که مبصر کلاس بودم

وقتی کسی درس نمره کم میگرفت معلم به من میگفت :

.

.

.


.


ببرش دفتر بگو که درس نخونده !

اون لحظه حس پلیس بین المللو داشتم :)

چه فازی داشت لا مصب !

البته فوشایی که از بچه ها میخوردم رو نادیده میگرفتم !!!

دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 15:39
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بدشانسی یعنی دوست دخترم زنگ زده میگه علی یه چیزی خونتون جا گذاشتم , حالا من هی با استرس میگم چی ؟ اونم جواب نمیده ... کل خونه رو گشتم ... تا زیر تختا .. تو حموم ... همه جا ... زنگ زدم میگم دلارام چی جا گذاشتی , یکم فک کن جان مادرت ...
میگه دلمو عزیزم ... پیش تو جا مونده ......
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 13:55
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رفته بودم دستشویی که یه دفعه بابام اومد درو محکم زد !!!!
منم هول شدم با عصبانیت داد زدم 2 دقیقه اومدم دستشویی کوفتم کردی !!!!
بابام در اوج متانت فرمود : بخور بابا نوش جونت!!
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 13:20
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

... است دیگر
.
.
.
.
.
.
.
.
گاهی وقتا سوژه کم می آورد
و هی می نویسد .... است دیگر .... است دیگر
زهر مار و "است دیگر" ؛ مرض و "است دیگر"
حیا کنید دیگر
خجالت بکشید دیگر
بس کنید دیگر
حالا یه بنده خدایی یه شکری خورد و گرفت؛ ول کنید دیگر
خفه مون کردید دیگر
برید دنبال سوژه های دیگر
بی خیال دیگر
دیونه هم خودتی دیگر :)))))

دیدگاه  •   •   •  1392/12/29 - 22:06
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ