یافتن پست: #گاهی

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
♥مـــــا فکر میکنیــــــــــم بد تریــــــــن درد... از دســـــــت دادن کسیـــــــــه که دوســـــــــــتش داریــــــم... امــــــــــــــــــــا... حقیـــــــــــقت اینـــــــه که... از دست دادن خودمـــــــــــــون و از یــــــــاد بردن اینـــــــکه کی هستیـــــــم وچقـــــــدر ارزش داریـــــــم گاهیــــــــــ وقت ها خیــــلی دردناک تـــــــــــره...♥
دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 16:16
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلم می گیــرد گاهی
در فضای اتاقِ آبــــی
من ، عکس هایتـــ، و از ته دل آهــی
من و پرســـه زدن های شبانـــه ی مهتابی
من و سقـــوط یکـــ زن از پلــه های اضطراری
من هنوز منم ، تو دیگر شمایــــی....
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 21:24
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



حرفیــــ نیستـــــ.!
خودمـــ سکوتـــــ را معنیــ میکنمـــ
کاشــ میفهمیدیــــ
گاهیـــ همینــــ نگاهــ سرد
روی زمستانــ را همــ کمــ میکند!!!!




دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 17:02
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، دیگر

نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواهد

ماند!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 15:26
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ ﺍﺯ ﺣﻘﯿﻘﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﻔﯿﺶ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﯼ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ،ﺁﺳﻮﻧﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻧﻪ




دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 15:12
xroyal54
xroyal54
 



 


گاهی میتوان تمام زندگی را در آغوش گرفت


 


اگــــــــــــــــــــــــــــــــــر


 


تمام زندگی ات یکــــــــــــــــ نفــــــــــر باشد


دیدگاه  •   •   •  1392/06/23 - 12:10
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاﻫﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺒﺮﯾﻢ
ﯾﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺸﺎن ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 22:41
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خواستن ،همیشه توانستن نیست

گاهی فقط ،

داغ بزرگی است

که تا ابد بر دلت می ماند
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:37
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت:

 "این زن است. وقتی با او روبرو شدی،

 مراقب باش که ..."

 اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود

 که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین

گفت: "بله  وقتی با زن روبرو شدی مراقب

باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر

 افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و

مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها

 شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا

 طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که

 مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که

 یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را

 بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و

 به چاه ویل سرنگونت میکند.... مراقب

   باش...."  

 و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را

 آفرید، گفتم: "به چشم."

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که:

 "خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است و

 این از لطف خداست در حق تو. پس شکر

 کن و هیچ مگو...."

  گفتم: "به چشم."

 در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت

 و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش

 ننگریستم و آوایش را نشنیدم.

 چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا

 به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف

 آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.

هزاران سال گذشت و من خسته و

 فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی

 یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را

 و نیاز به وجودش را حس می کردم .

 دیگر تحمل نداشتم.

 پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و

گریستم. نمی دانستم چرا؟

 قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در

 پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی

کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب

 داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم

و دردم را بگویم، می دانست.

 و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :

 وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او

 داروی درد توست.

 بدون او تو غیرکاملی.

 مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را

 بشکنی که او بسیار شکننده است.

 من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم.

 نمی بینی که در بطن وجودش موجودی را

 می پرورد؟

 من آیات جمالم را در وجود او به نمایش

 درآورده ام.

پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی

مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،

 گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم

 صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این

دیدار کنم."

 من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم.

 پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه

ویل تهدید کردی؟"

 خدا گفت: "من؟!!!!"

 فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و تو

 سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش

 نبودی چرا حرفی نزدی؟"

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی

گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح

دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای

 مرا."

 و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان

 حرفهای پیشینش را تکرار میکند

و خدا زن را آفرید و بهشت را
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:32
+2
xroyal54
xroyal54
فاحشه ان های نیستند که دل سپرده به عاشقانه هایت...دراغوشت نفس میزنند...فاحشه تو هستی که هر روز زیر گوش یک قربانی جدید حدیث عشق میخوانی...هرز رفتی محبووبم....


************************************
گاهی وقتا دلم میخواهدبگویم:من رفتم باهات قهرم...دیگه تموم!!دیگه دوستت ندارم...و چقدر دلم میخواهد بشنوم:کجا بچه لوس؟؟غلط میکنی که میری...مگه دسته خودته؟؟رفتن به این راحتی نیست...!!اما نمیدانم چه حکمتی است که ادمی همیشه اینجور وقتا میشنود به جهنم......

*********************************************************
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:05
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ