یافتن پست: #گل

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

سلامتی دلی که اسمش دله ولی نصفش آهه و نصفش گله !


دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 19:28
+4
alifabregas
اگرباخدا گل ياپوچ بازى كنى هميشه برنده اى،چون دستاى خدا هيچوقت خالى نيست......
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 17:39 توسط SMS
+4
alifabregas
alifabregas
دیگر از وفا میترسم..... هر روز "سگ" گله را با "گرگ" ها میبینم....
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 16:30
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اندیشه آرام‎ ‎

آرام کن اندیشه را ، آنگه توبنگر

درخویشتن ، شوری ورای مرز پرهیز

آنجا توانی بنگری هردم خدارا‎ ‎

بی غفلت اندیشه وبی عقل سرتیز

‎ آنجا گلستانی دگر داری فراهم‎

بی خوف وبیم وغصه وبی رنج وماتم‎ ‎

‏«خود» مادرالام و، نیش ماست درکف

آن ریشه برکن ، بین بهشت خود دمادم‎ ‎

‎ مارا عذابی بیهده افکنده درچنگ

این آتش دیرینه خود تقدیرمانیست‎ ‎

اما توانی ، سررهانی ازهمه رنج

جایی رسی ، جزشوروآرامش تورانیست‎ ‎

‎ اندیشه چون آرام شد ، آرام گردی‎ ‎

آنگه هزاران نکته ناگفته خوانی‎ ‎

ورنه اسیروهم وپنداروقیاسی‎ ‎

روشن نداری ذهن ، تا روشن بمانی‎ ‎

‎ کم تکیه کن ، برعقل لبریزوشلوغت‎ ‎

آنگه توانی ، فکر توآرام باشد‎ ‎

ورنه به مردابت کشاند فکرمغشوش

صدها صنم هرلحظه برما می تراشد‎ ‎

‎ ما میدهیم ازکف ، زمام خویشتن را‎ ‎

چون بنده ی اندیشه ایم ، امی ودانا‎ ‎

تردید کن برتکیه گاه خویش لیکن‎ ‎

تابنگری ، آرام وبی اندیشه خودرا‎
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 10:30
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

برایم مداد بیاور مداد سیاه می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را … بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا! یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم! نخ و سوزن هم بده، برای زبانم می‌خواهم … بدوزمش به سق … اینگونه فریادم بی صداتر است! قیچی یادت نرود، می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم! پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشوی مغزی! مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت. می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود ! صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر! می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، برچسب فاحشه می‌زنندم بغضم را در گلو خفه کنم! یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد، فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند، به یاد بیاورم که کیستم! ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند برایم بخر … تا در غذا بریزم ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم ! سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم: من یک انسانم من هنوز یک انسانم من هر روز یک انسانم

دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 02:53
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من اینجا ریشه در خاکم
 من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
 من اینجا تا نفس باقیست می مانم
 من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
 من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 02:42
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نیمه شب آواره و بی حس و حال – در سرم سودای جامی بی زبان

پرسه ای آغاز کردیم در خیال – دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی میگذشت – یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به یاد آورد اول بار را – خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی و آن اسرار را – آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم و سربسته بود – چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او – همنشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او – ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد جایگاه خستگی – این چنین شد آغاز دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر – وای از آن عمری که با شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر – دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد – گفتگوها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پابرجاست دل – گرگشایی چشم و دل زیباست دل

گرتو زورقمان شوی دریاست دل – بی تو شامی بی فرداست دل

دل به عشق روی تو ویران شده – در پی عشق تو سرگردان شده

گفت در عشق وفادارم بدان – من تو را بس دوست میدارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان – چون تویی محمول خمانم بدان

با تو شادی میشود غمهای من – با تو زیبا میشود فردای من

گفتمش عشقت ز دل افزون شده – دل به جادوی رخت افسون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده – عالم از زیبائیت مجنون شده

در سرم جز عشق تو سودا نبود – بهر کس جز او در این دنیا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود – همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود – در نجابت در نکوهی طاق بود

روزگار : روزگار اما وفا با ما نداشت – طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش عشق ما سنگی گذاشت – بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصر هجران بود و بس – حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود – در غمش مجنون و عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود – سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست – ساده هم آن عهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست – این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست – رفت و با دلدار دگر عهد بست

با که گویم آنکه هم خون من است – جسم جان و تشنه خون من است

بخت بدبین وصل او قسمت نشد – این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد – عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست

با چنین تقدیر بد تدبیر نیست – از غمش با دود و دم همدم شدم

باده نوش غصه او من شدم – مست مخمور خراب از غم شدم

ذره ذره آب گشتم کم شدم – آخر آتش زد دل دیوانه را

سوخت بی پروا پر پروانه را – عشق من : عشق من از من گذشتی خوش گذر

بعد از تو حتی اسم من را نبر – خاطراتم را تو بیرون کن ز سر

دیشب از کف رفت – فردا را نگر

آخرین یکبار از من بشنو پند – بر من و بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود – عشق دیرین گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود – ماهی بیچاره اما مرده بود
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 02:35
+8
لحظه با تو بودن را دوست دارم
لحظه بی تو بودن برایم دردناک و غمگین است
لحظه برایه تو مردن برایم آرزو شده
لحظه خندیدن لب های سرخت *قشنگترین قاب برای قلب بیقرارم وسیاهی چشمانت جایگزینیست زیبا برایه شبهایه تنهاییم

ممنون از بودنت .........
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 01:04 توسط Mobile
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هر شب اینجا

من زفردا گفته ام

با گل قالی

سخن ها گفته ام

بعضی از شبها کنار آینه

روی انبوه صداقت خفته ام

من کسی را مهربانتر از خودم

با خودم تا کهکشانها برده ام

پولک زرین خوابم را فقط

دست تاریکی شب بسپرده ام

حرف های شاعرانه می زنم ؟!

من به جان خود قسم ها خورده ام !

فکر فردا را همان فردا کنم

کفش حالا را فقط در پا کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 20:51
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سرزخاک بر آرم

به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم

به مجمعی که د ر آیند شاهدان دو عالم

نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم

جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم

به خواب عافیت آنگه به بوی موی تو باشم

می بهشت ننوشم زجام ساقی ر ضوان

مر ا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم

هزار بادیه سهل است با وجود تو ر فتن

اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم.

سعدی
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 20:41
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ