یافتن پست: #یخچال

parnian
parnian
قبول دارین ؟ کیلو کیلو البالو و اناناس و هلو تو یخچال باشه نمیخورین اما یه رانی که میخری گیر میدی به اون تیکه میوه که تهش مونده ؛ دلت میخواد با کلید درش بیاری اصن !:
دیدگاه  •   •   •  1390/11/22 - 01:26
+3
سحر
سحر
یکی از این موارد زیر در طول عمرتون حتما براتون اتفاق افتاده :

1-وارد اتاق میشین ... یادتون میره چی میخواین - از اتاق میرید بیرون - یادتون میاد که چی میخواستین
3-کوچیک که بودید فک میکردید واقعا قلب توی بدن این شکلیه "♥"
4-در یخچال رو آروم میبستید تا ببینید چراغش کی خاموش میشه
5-سعی میکردید یه تعادلی بین وضعیت خاموش و روشن بودن کلید چراغها برقرار کنید
دیدگاه  •   •   •  1390/11/19 - 20:34
+9
محمد
محمد
دوستم در یخچالو باز کرده,دیده هیچی توش نیس,میپرسه:واقعا خالیه!؟ میگم پَــ نَ پَـــ هیدنشون کردیم که غریبه ها نبیننشون !!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 22:09
+4
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
دوازده شب رسیدم دم خونه کلید نداشتم به داداشم زنگ زدم میگم یواش درو باز کن بقیه بیدار نشن .میگه در خونه رو؟ پـَـــ نــه پـَـــ در یخچالو!!! سر شب گرمم بود رفتم پشت تخم مرغها
دیدگاه  •   •   •  1390/11/11 - 01:28
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
تو خوابگاه به هم اتاقیم میگم برو پنیر رو بذار تو یخچال برگشته میگه بزارمش تو یخچال؟؟؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ برو بزار رو اجاق گاز، زیرشم روشن کن تا برا صبحونه گرم باشه .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/11 - 00:07
+5
mahdi
mahdi
در یخچالو باز میکنم دنبال غذا میگردم مامانم میگه گشنته؟ پـَـــ نــه پـَـــ اومدم ببینم کی هی چراغ این تورو خاموش و روشن میکنه....
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 11:52
+2
mina_z
mina_z
مامانم الان اس ام اس زده ما خونه داییت اینا هستیم بعد شام میایم
همه چی تو یخچال هست فقط بپر از سر کوچه سوسیس و نون و سیب زمینی بگیر و سوسیس سیب زمینی بپز
یعنی الان دقیقا ما چی پس تو خونه داریم؟ :)
دیدگاه  •   •   •  1390/11/5 - 22:33
+7
mina_z
mina_z
میبینم از تو آشپزخونه صدا میاد رفتم میبینم داداشه هی در یخچال رو باز و بسته میکنه میگم چرا همچین میکنی خب کنده شد از جاش !! میگه دارم رفرش میکنم ببینم چیز جدید پیدا میکنم !!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 19:38
+7
gamer
gamer
سفره را جمع کردم ودر یخچال گذاشتم ولی ناگاه !! صدای دلنشینی و آهنگینی را شنیدم. به مادر گفتم : می شنوید؟ گفت : چی ؟ گفتم: صدای آهنگی دلنشین می آید مادر گفت: آنچه می شنوی ، قل قل سماور است و صدای گر گر بخاری ، صدای باد که شیشه های پنجره را می لرزاند ، صدای خش خش کاغذی که خواهرت روی آن می نویسد . صدای شستشوی ظرفهای من و صدای بوق و عبور ماشینها در خیابان است . گفتم صدای دیگر هم هست صدای آهنگین شما که داشتید حرف می زدید ! پدر گفت : و صدای گوش تیز کردن من که داشتم به حرف های شما گوش می دادم ! هر سه خندیدیم .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 01:57
+3
gamer
gamer
حدود 3 صبح بود رفتم سر یخچال تنگ آب رو برداشتم آب بخورم، دوستم بلند شده میگه می خوای آب بخوری؟ گفتم پـــ نه پــــــ ، تو خواب یادم افتاد به گلا آب ندادم می خوام بهشون آب بدم!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 19:06
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ