گفت : مردی به همسرش روزی!!! من بمیرم چگونه خواهی زیست؟ / گفت : از چند و چون آن بگذر تو بمیری برای من کافیست
گفت : مردی به همسرش روزی!!! من بمیرم چگونه خواهی زیست؟ / گفت : از چند و چون آن بگذر تو بمیری برای من کافیست
فقط حیف نان می تواند یه جمله کلا با فعل بسازه:
داشتم میرفتم برم دیدم آمد گرفت نشست گفتم بزار برم بپرسم ببینم میاد نمیاد دیدم میگه نمیخوام بیام برو بذار بگیرم بخواوم
نمیدانم،
تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم،
یا نفسم را به اندازه ی تو !؟
نمیدانم،
چون تو را دوست دارم نفس میکشم،
یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم !؟
نمیدانم،
زندگی من تکرار دوست داشتن توست،
یا تکرار دوست داشتن تو، زندگی من ؟!
تنها می دانم : که دوست داشتنت...
لحظه ،
لحظه ،
لحظه ی
زندگیم را می سازد،
وعشقت ...
ذره ،
ذره،
ذره ی
وجودم را...!
گاهی وقتا...
یه نفر باعث می شه حس کنی ،
چیزی که تو رو روی زمین نگه داشته ؛
جاذبه ی زمین نیست !
در سایه ی یک نگـــاه
گاهی می توان دمی آسود
در جاری یک صـــدا
گاهی می توان غرق بودن شد
در حجم بودن عـشــق
گاهی می توان هیچ شد
در اوج یک آسمان مـهـــر
گاهی می توان از هزاران قله گذشت
می توان در هجوم تمام هستها نیست شد
و در برابر تمام نبودنها به یک بـــودن بالید