اگر کسی میخواست زندگی من رو به صورت یک داستان در بیاره، نقطه ی اوج داستان زمانی بود که من تورو ملاقات کردم.
روزی بود روزگاری نداشت !
جنگلی بود که درختی نداشت !
شکارچی بود که تفنگ نداشت !
روزی این شکارچی با تفنگی که فشنگی نداشت آهوئی شکار کرد که سر نداشت !
انداختش توی کیسه ای که ته نداشت .
این شعر شاعری است که اسم نداشت
اگر چه این شعر سر و ته نداشت
ولی ارزش سر کار گذاشتن تو یکی رو داشت