به جای زندگی که این همه سخت گرفتی اش..... کمی هم دستان مرا سخت بگیر !
چشم هایم را می بندم ودرخیابان گم میشوم
ودر کافه ای روبه روی صندلی خالی…
چیزی شبیه تورا سفارش می دهم
هی تو
من که زاده ی تنهاییم
خدا تورا برای او نگه دارد
دنیا دنیای ریاضیست
عشق را که تقسیم کردند
تو خارج قسمت من شدی
من که به هیچ دردی نمیخورم
این دردا هستن که چپ و راست به من
میخورن
گفتی:
شاید برگشتم..
هنوز زنده ام!
به امید همان “شاید” ..
صبح یعنی مست صدای تو
ظهر یعنی انتظار تو
عصر یعنی دلتنگم برای تو
شب یعنی یاد تو
و تو یعنی تمام لحظه های من
دلم در حلقه غمها نشسته
زبانم بسته و سازم شکسته
وجودم پر ز شعر عاشقانست
تورا می خواهم و این ها بهانست . . .