نه اینکه زانو زده باشم ، نه ! فقط “دلتنگی” سنگین است ، همین ...
بوسه ام را می گذارم پشت در قهرکردی ، قهرکردم ، سر به سر تو بیا ، در را تماما باز کن هرچه میخواهی برایم ناز کن من غرورم را شکستم ، داشتی ؟ آمدم ، حالا تو با من آشتی ؟
چه فرقی می کند در سیرک یا در خانه ؟ ! خنده ات که تلخ باشد ، دلت که خون باشد ، تو هم دلقکی ...
سلامتی کسی که “تصور” نبودنش ، تلخ ترین “واقعیت” زندگی آدمه ...
بهترین احساس زمانی به من دست میده که بهم سلام میکنی ، چرا که میفهمم برای لحظه ای به ذهنت خطور کردم !