یافتن پست: #post

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


تو همان مهربانی هستی؟! یا مهربانی همان توست؟! نمی دانم می دانم بی شک با هم نسبت نزدیکی دارید . . .


دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 19:35
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


ز احمد تا احد یک "میم" فرق است جهانی اندر این یک میم غرق است دقیقا "میم" احمد میم هستیست که سرمست از جمالش چشم هستیست


دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 19:34
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


دیگر به کسی نمی گویم؟ که: دوستت دارم ... انگار دوستت دارم های من خداحافظ شنیده می شود !!؟؟


دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 19:30
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


فرق است میان کسی ک تورا میخواهد.... با کسی ک توراهم میخواهد


دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 19:28
+3
nanaz
nanaz

“ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺗــــــــــﻮ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺣﺘﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗـــــــــﻮ ﭼﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪﯼ”

دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 13:55
+8
nanaz
nanaz

“اولين باري كه يكي بهم گفت دوستت دارم گريه ام گرفت، الان ديگه هر كي بگه خنده ام ميگيره....!”

دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 13:53
+9
nanaz
nanaz


“زيباترين نامه به خدا”



واقعا خواندنيه
اگه نخوني از ذستت رفته
حالا خود داي

شـــــكــــرت خـــــــــــــدا جـــــونـــــــم
امروز صبح كه از خواب بيدار شدي،

نگاهت مي كردم،

اميدوار بودم كه با من حرف بزني،

حتي براي چند كلمه،

نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي كه ديروز در زندگي ات افتاد،

از من تشكر كني؛

اما متوجه شدم كه خيلي مشغولي،

مشغول انتخاب لباسي كه ميخواستي بپوشي،

وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي،

فكر مي كردم چند دقيقه اي وقت داري كه بايستي و به من بگويي:"سلام"،

اما تو خيلي مشغول بودي.


يك بار مجبور شدي منتظر شوي و براي مدت يك ربع ساعت، كاري

 نداشتي جز آنكه روي يك صندلي بنشيني.

بعد ديدمت كه از جا پريدي،

اما تو به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن كردي تا از

آخرين شايعات با خبر شوي.

تمام روز با صبوري منتظرت بودم،

با آن همه كارهاي مختلف گمان مي كنم كه اصلاً وقت نداشتي

با من حرف بزني.

متوجه شدم قبل از نهار هي دورو برت را نگاه مي كني؛

شايد چون خجالت مي كشيدي،

سرت را به سوي من خم نكردي!!!

تو به خانه رفتي و به نظر مي رسيد كه هنوز خيلي كارها براي انجام دادن داري.


بعد از انجام دادن چند كار،

تلويزيون را روشن كردي،

نميدانم تلويزيون را دوست داري يا نه؟

در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند و تو هر روز مدت زيادي را

جلوي آن مي گذراني.

در حالي كه درباره هيچ چيز فكر نمي كني و فقط ازبرنامه هايش
 لذت مي بري.

باز هم صبورانه انتظار ترا كشيدم و تو در حالي كه تلويزيون را نگاه مي كردي،

شام خوردي و باز هم با من صحبتي نكردي!!!

موقع خواب،

فكر مي كنم خيلي خسته بودي،

بعد از آن كه به اعضاي خانواده ات شب بخير گفتي،

نمي دانم كه چرا به من شب به خير نگفتي؛

اما اشكالي ندارد،

آخر مگر صبح به من سلام كردي؟!

هنگامي كه به خواب رفتي،

صورتت را كه خستهء تكرارِ يكنواختي هاي روزمره بود

را عاشقانه لمس كردم.

چقدر مشتاقم كه به تو بگويم:

چطور مي تواني زندگي زيباتر و مفيدتر را تجربه كني...

احتمالاً متوجه نشدي كه من هميشه در كنارت و براي كمك به تو آماده ام.

من صبورم،

بيش از آنچه تو فكرش را مي كني.

حتي دلم مي خواهد به تو ياد دهم كه چطور با ديگران صبور باشي.

من آنقدر دوستت دارم كه هر روز منتظرت هستم،

منتظر يك سر تكان دادن،

يك دعا،

يك فكر،

يا گوشه اي از قلبت كه بسوي من آيد.

خيلي سخت است كه مكالمه اي يكطرفه داشته باشي.

خوب،

من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود،

به اميد آنكه شايد فردا كمي هم به من وقت بدهي!

آيا وقت داري كه اين نامه را براي ديگر عزيزانم بفرستي؟

اگر نه،

عيبي ندارد،

من مي فهمم و سعي مي كنم راه ديگري بيابم.

من هرگز دست نخواهم كشيد...

روز خوبي داشته باشي.


 

آخرین ویرایش توسط nanaz در [1392/07/4 - 13:33]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 13:32
+7
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
ینی اینقدری که پسرا به موهاشون میرسن اگه به یک بوته شلغم رسیده بودن الان هلو میداد{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 13:20
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
خیلی هم شاخ نبود!!! <img src=" title=":|" />
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
واکنش پسرا وقتی یه دختر بهشون پا نمیده!!!:d
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 13:14
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
یه روز گاو پاش میشکنه دیگه نمی تونه بلند شه کشاورز دامپزشک میاره

دامپزشک میگه اگه تا 3 روز گاو نتونه رو پاش بایسته گاو رو بکشید

گوسفند اینو میشنوه و میره پیش گاو میگه بلند شو بلند شو گاو هیچ حرکتی نمیکنه...
روز دوم باز دوباره گوسفند بدو بدو میره پیش گاو میگه بلند شو بلند شو رو پات بایست باز گاو هر کاری میکنه نمیتونه بایسته رو پاش

روز سوم دوباره گوسفند میره میگه سعی کن پاشی وگرنه امروز تموم بشه نتونی رو پات وایسی دامپزشک گفته باید کشته شی .

گاو با هزار زور پا میشه..صبح روز بعد کشاورز میره در طویله و میبینه گاو رو پاش وایساده از خوشحالی بر میگرده میگه گاو رو پاش وایساده جشن میگیریم ...گوسفند رو بکشید

نتیجه اخلاقی:
خودتو نخود هر آشی نکن <img src=" title=":)" /><img src=" title="{-7-}" />
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 12:50
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ