یافتن پست: خوب

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چشــم جـــــادویی و موهای رها از روســـــری
روی لب ها رنگ سرخ و شـکل مـوهــــا پـرپـری
مثل ش[!] که با یک ضـربه آدم می کشــد
قاتلـــی، آدمکشی ، اما به طــــــرز دیگـــــــری
تو بــدون شــک چنــان خوبی که در یک ثــانـیه
آبروی جمــع بت هــــای جهــــــان را می بــری
یـا بـه قـــول شـــــــاعران روزگــــــاران کـهــــن
پـرده ی ایمــــان اهـــــل ادعــــــــا را مـی دری
با توجــه به نگــاه نافـــــذ و ابـــــروی خـــــــاص
از تمـــــام دختـــــــران آنچـنـــــــــانی بــرتــــری
دختـر ســالی اگر شــایســته ســــالاری کننـد
نمــــره ات بـالاتــرین حـــــد کــلاس دلبــــــــری
لایق نـام خدایـــــانـی تـو، زیــــرا گفـــتـــه انــد:
«قدر زر زرگـــــر شناسد، قــــدر گوهر گوهری»
تو بجـای من قضاوت کن که آیا ممــکن اسـت
رد شـوم از روبه رویـت بی خیال و سـرسـری
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 15:38
ehsan mohammadi
ehsan mohammadi
توی یه پارک تو سیدنی استرالیا دو مجسمه بودند یک زن و یک مرد.
این دو مجسمه سالهای سال های سال روبرو هم با فاصله کمی
ایستاده بودند و در چشم های هم خیره بودند و لبخند میزدند.
یه روز صبح یک فرشته پیش آنها آمد و گفت چون شما دو مجسمه
خوبی بودبد من بزرگترین آرزو شما را برآورده خواهم کرد.من شما
را به مدت 30 دقیقه تبدیل به انسان خواهم کرد و شما کار خود را
انجام دهید.
دو مجسمه تبدیل به انسان شدن و با لبخندی به پشت درختان و
بوته ها دویدن که پشت آنها چند کبوتر بودند.فرشته زمانی که صدای
خنده های دو فرشته را میشنید بسیار خوشحال میشد.
15دقیقه گذشت و دو مسجمه از پشت بوته ها بیرون آمدند
فرشته نگاهی به ساعت کرد و گفت هنوز 15 دقیقه از وقت شما
باقی مانده نمیخواهید ادامه دهید؟
مسجمه مرد با نگاه شیطنت آمیزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:
میخواهی یک بار دیگر این کار لذت بخش را انجام دهیم؟
مسجسمه زن نگاهی کرد و گفت:
باشه اما این بار تو کبوتر نگه دار من برینم رو سرش!!!!
نکترو گرفتی لایک بززززززن
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 12:38
+3
sahar
sahar
یه عده ای هم هستن که وقتی بهشون میگی زر نزن ناراحت میشن بعد که میگی خوب باشه بزن بازم ناراحت میشن ! خب موضع خودتونو مشخص کنین … والاااا :|
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 11:32
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
کفشهای پاشنه بلند نه همیشه کتونی میپوشم...

روی چمن ها غلت میزنم...



عشوه ریختنو خوب یادم ندادن...



وقتی از کنارم رد میشی بوی ادکلنم مستت نمیکنه...



لاک ناخونام از هزار متری داد نمیزنه...



گاهی از فرط غصه داد میزنم...



خدایم را با تمام دنیا عوض نمیکنم...



و بعضی ادمهای اطرافم را هم با همه دنیا عوض نمیکنم...




شبها پایه پرسه زدن در خیابان ها و مهمانی نیستم...



بلد نیستم تا صبح پای تلفن پچ پچ کنم و بگویم دوستت دارم



وقتی حتی به تعداد حروف دوستت دارم هم دوستت ندارم....



ولی اگر بگویم دوستت دارم بی حدو مرز دوستت دارم...



اره من خالصانه همینـــــــــم...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 18:18
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بر زبانم همه جا نام تو جاری شده است

در خیالم همه شب یاد تو می بندد نقش

من چه خرسندم از این نعمت خوب

تو چه دلشادی از این لحظه ناب

با تو ای خوب ترین خوب جهان

با تو ای ناب ترین شعر زمان

به همه مردم این شهر نشان خواهم داد

با تو خوشبخت ترین انسانم.





دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 17:53
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



آدمها زود عوض میشن ...
لحظه های خوب زود به خاطره تبدیل میشن
آرزوها زود عقده میشن ...
دوست داشتنها زود تموم میشن
عشقها زود خراب میشن ...
محبتها زود فراموش میشن
آدمها زود پشیمون میشن ولی دیگه دیر شده
چون عادت کردیم امروز رو از دست بدیم...





دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 17:46
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مورد داشتیم دختره ترم اولی حالش خوب نبوده میره پیش استاد میگه زنگ بزنین مامانم بیاد دنبالم...............
:| :)) :))
دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 17:43
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
راسو خوبه، خودشو درگیر بحث نمیکنه، یه گازی از خودش خارج میکنه و میره.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/29 - 21:21
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستی

همه میگن کهدوباره دل تنگمو شکستی

…دروغه…‏

چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی‏

با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی

همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که دروغه …‏

همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم

همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم‏

بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و کوره

ولی خوب عیبینداره ..دل من خیلی صبوره

…صبوره…‏

همه میگن که تو رفتی همه میگن که تونیستی

همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی

…دروغه…‏

چه جوری دلت می اومدمنو اینجوری ببینی‏
دیدگاه  •   •   •  1392/07/29 - 20:46
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به غضنفر میگن: چی شد مامانت مرد ؟
میگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه افتاد…
میگن افتاد مرد ؟ میگه: نه بابا افتاد رو کولر ، کولر شکـ.ست افتاد.
بهش میگن اون موقع مرد؟؟
میگه:نه آقا جان،بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد.
میگن:خوب این دفعه مرد ؟ میگه: نه بعد افتاد رو سقف گاراژ، سقف خراب شد!
بهش میگن:حتماً ایندفعه مرد ؟
میگه:بازم نمرد، دیدیم داره کُلّ خونه خراب میشه، با تفنگ زدیمش
دیدگاه  •   •   •  1392/07/29 - 20:13
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ