یافتن پست: خوب

xroyal54
xroyal54
ﯾــﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺯﻡ ﻣﯿﭙــﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑــﺎﺑــﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣــﺎﻧﯽ؟!

ﻣﻨــﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘـﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧــﯽ!!!

ﺑﯿــﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭﻡ ﯾﻪ ﻟﺒــﺨﻨﺪ ﺗﻠﺦ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ خجالت ميكشيد ﺟﻠــﻮ ﻫﻤﻪ :(


ﺍﻟــﺎﻥ ﻣﯿﻔﻬــﻤﻢ ﭘــﺪﺭ ﻫــﻢ ﻧﻪ ﺗﻨﻬــﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣــﺎﺩﺭ.. ﺑﻠــﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ

ﺍﻭﻥ ﺯﺣﻤــﺖ ﻣﯿﮑــﺸﻪ.. ﻭ خسته ميشد ﺗــﺎ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﺯﻧﺪﮔــﯽ
ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷــﻦ ...




ﺑﻪ ﺳــــﻼﻣﺘــﯽ ﻫﻤــﻪ ﺑــﺎﺑــﺎﻫــﺎﯼ ﺯﺣﻤـﺖ ﮐﺶ و مهربون ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 00:00
+10
hamid
hamid
سلام دوستان خوبید
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 23:48
+3
behzad
behzad
ﺗﻨﻬﺎﺧﻮﺑﯿﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻮﺑﻠﻮﻧﺪ ﻭﭼﺸﻢ ﺁﺑﯽ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
ﺩﺧﺘﺮﭼﺸﻢ ﻭﺍﺑﺮﻭ ﻣﺸﮑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﻩ ﺩﯾﮕﺴﺖ !! ﺑﻌﻠﻪ ، ﺩﺧﺘﺮ
ﺍﯾﺮﻭﻧﯽ ﻭ
ﻋﺸﻘﻪ
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺣﺮﻭﻑ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﺑﯿﺎﯾﻦ ﻣﺎﭼﻢ ﮐﻨﯿﻦ
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 23:24
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوستای گلم کاری باری
چیزی میزی
امری دستوری فرمایشی ندارین با  من؟
دوستتون دارم.شب همگی خوف.پر از خوابای خوب
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 23:18
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
احساس خوبی دارم، همه چیز بالاخره درست می شود، و روزهای طلایی، روزهای روشن، سرانجام از راه می رسند...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 22:42
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
كرگدن زورش به همه میرسه میتونه سلطان جنگل بشه هیكلشم خوبه ، ولى خستست میفهمى؟ حوصله نداره
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 22:31
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
نقاش نیستم عکاس نیستم موسیقی برایم صدای آبشار و گنجشک است از ریاضی حساب انگشت ها را می دانم برای دوست داشتن فیزیک را با برق چشمانی از دور آرزوهایم، کلمات اند پلیور یک عصر زمستانی را خوب می توانم ببافم.............


دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 22:29
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

آغوش تو


 


 مترادف امنیت است


 


 آغوش تو


 


 ترس‌های مرا می‌بلعد


 


 لغت نامه‌ها دروغ می‌گفتند


 


 آغوش تو


 


 یعنی پایان سردرد‌ها


 


 یعنی آغاز عاشقانه‌ترین رخوت‌ها


 


 آغوش تو یعنی "من" خوبم!

دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:55
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

زمین سوخته را رهگذار خود کردی


چه شدکه یادی از این خاکسار خود کردی


توآن چکیده ی رحمت نیامدی آنقدر


که پیرصومعه را روزه خوار خود کردی


به جرم اندک وعذر زیاد ولطف بیان


زبان گنگ مرا وامدار خود کردی


غزال خطه ی طوس ای ظریف پا بگریز


گوزن دشت مغان را شکار خود کردی


توامدی که بمانی وخوب هم ماندی


همین قدر که دلی بی قرارخود کردی


مرا که حدعطش از دوکاسه سرمی رقت


به نیم جرعه دوچندان خمار خود کردی


سرشک نقطه ی عطفی ست از غریزه به عشق


ببین چه گوهریای دل نثار خود کردی

دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:27
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:25
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ