یافتن پست: خوب

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شدم مثل آدمی که :
درد دلش رو تو یه جمعی گفته و
حضار بعد از کلی خنده گفتن :
.
.
.
" خیلی خوب بود "
این یکی رو نشنیده بودیم . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 18:01
+2
AmiR
AmiR
life whithout love is none sense and goodness without love is impossible

زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:09
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خوب نگاه کن به خودن

شعبده باز خوبی هم که باشی

نمیتوانی خود از دیدگان همه

پنهان کنی

تو...... ....... ........دختری که

سالهاست در زندگی من

پیدایم شده...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 16:50
+4
be to che???!!
be to che???!!
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 12:01
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کی اون روز میرسه

یه روز خوب میااااد…‎!‎ که برگ ترحیمم برسه به دستت

اون وقت توام بگی: آخی.. اینم مرد؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:28
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه چیزی میگم نصیحت نیست به خدا اما رو حرفم فکر کن
رفیق . . .
زیادى خوبى نکن !!!
انسان است، فراموشکار است !!!
از تنهایى اش که در بیاید تنهایى ات را دور میزند !!!
پشت مى کند به تو , به گذشته اش !!!
حتی روزى میرسد که به تو میگوید: شما
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:11
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفتی : بمان ، می خواستم اما نمی شد
گفتی : بخوان ، بغض گلویم وا نمی شد
گفتم که : می ترسم من از سحر نگاهت
گفتی : نترس ای خوب من ، اما نمی شد
گفتی : نگاهم کن - ببین - آهسته دیدم
راهی نبود از مرز می شد تا نمی شد
دست دلم پیش تو رو شد آه ، ای عشق
راز نگاهم کاشکی افشا نمی شد
در ورطه ای از عشق و عقل افتاده بودم
چون عشق تو در حجم عقلم جا نمی شد
می خواستم ناگفته هایم را بگویم
یا بغض می آمد سراغم ، یا نمی شد
گفتی که : تا فردا خداحافظ ولی ، آه
آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:07
+1
saman
saman
دست عشق از دامن دل دور باد!


می توان آیا به دل دستور داد؟


می توان آیا به دریا حکم کرد


که دلت را یادی از ساحل مباد؟


موج را آیا توان فرمود: ایست!


باد رافرمود: باید ایستاد؟


آنکه دستور زبان عشق را


بی گزاره در نهاد ما نهاد


خوب می دانست تیغ تیز را


در کف مستی نمی بایست داد



(قیصر امین پور)

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/24 - 09:29]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:28
saman
saman
 همه ی زندگیمون درد

همه ی زندگیمون غم



جلوی آینه نشستم



وسط فکرای درهم



واسه چی ادامه میدم ؟



نمی دونم یا نمی گم



دیگه هیچ فرقی نداره



بغل ِ تو با جهنم



جلوی آینه نشستم



خوابم و بیدارم انگار



پشت سر کابوس رفتن



روبروم دیواره دیوار



پشت سر حلقه ی آتیش



روبروم یه حلقه ی دار



غم ِ اولین سلام و آخرین خدانگهدار



خسته ام ، یه تیکه سنگم



خالی ام ، یه تیکه چوبم



مثه یه قایق ِ متروک



توی دریای جنوبم



جلوی آینه نشستم



به نبودن مشت می کوبم



دارم از توو پاره می شم



به همه می گم که خوبم!



با تو سرتا پا گناهم



همه چی گندم و سیبه



هوا بدجور سرده انگار



دستای همه توو جیبه



باغمون گل داده اما



هر درختش یه صلیبه



ماهیه بیرون از آبم



حالم این روزا عجیبه



جلوی آینه نشستم



بی سوالم ، بی جوابم



نه چشام وا میشه از اشک



نه می تونم که بخوابم



مثه گنجشک توی طوفان



مثه فریاد زیر آبم



مثه آشفته ی موهات



مثه چشم تو خرابم



داشتی انگاری می ترکید



درد دنیا توو سرم بود



منو توو هوا رها کرد



هر کسی بال و پرم بود



روزای بدم که رفتن



وقت روز بدترم بود



این شبانه ، این ترانه



گریه های آخرم بود


دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:00
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

این خوبی ها که در ما است کار خدا است : کنفوسیوس .

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 00:07
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ