یافتن پست: مهربون

saeed
saeed
سلام مهربونم ،میدونم بنده خوبی نیستم،میدونم تنهام نذاشتی میدونم با وجود گناهایی که داشتم همیشه مراقبم بودی خدا جونم باز هم تنهام نذار،کنارم باش الان بیشتر از قبل ازت انتظار دارم،چون به غیر از خودم باید مراقب یکی دیگه هم باشی که ازم دوره ولی دلم باهاشه جونم به جونش بنده،بیشتر از خودم یا هر چیز و هر کس دیگه ای دوسش دارم یکی که به خاطر من غرورشو شکست و کاریو انجام داد که دوست نداشت،خدا جونم اگه اون طوریش بشه من نمیتونم زنده بمونم حالا حکمت کاراتو میفهمم کسی که مال من بود و عاشقم برام فرستادی،قول میدم لیاقتشو داشته باشم عشقم دوست دارم خدا جون عاشقتم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 20:25
+4
saeed
saeed
سلام مهربونم ،میدونم بنده خوبی نیستم،میدونم تنهام نذاشتی میدونم با وجود گناهایی که داشتم همیشه مراقبم بودی خدا جونم باز هم تنهام نذار،کنارم باش الان بیشتر از قبل ازت انتظار دارم،چون به غیر از خودم باید مراقب یکی دیگه هم باشی که ازم دوره ولی دلم باهاشه جونم به جونش بنده،بیشتر از خودم یا هر چیز و هر کس دیگه ای دوسش دارم یکی که به خاطر من غرورشو شکست و کاریو انجام داد که دوست نداشت،خدا جونم اگه اون طوریش بشه من نمیتونم زنده بمونم حالا حکمت کاراتو میفهمم کسی که مال من بود و عاشقم برام فرستادی،قول میدم لیاقتشو داشته باشم عشقم دوست دارم خدا جون عاشقتم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 20:24
+4
saeed
saeed
دلم برات تنگ شده
اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم...
به فاصله ها فكر نمی كنم...ميدونی چرا؟؟
آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده...
هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم...
رد احساست روی دلم جا مونده ...
ميتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...
چشمای بی قرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن...
حالا چطور بگم تنهام؟ چطور بگم تو نيستی؟

چطور بگم با من نيستی؟...
آره!خودت ميدونی... ميدونی كه هميشه با منی...
ميدونی كه تو،توی لحظه لحظه هاي من جاری هستی...
آخه...تو،توي قلب منی...آره!
تو قلب من...برای همينه كه هميشه با منی...
براي همينه كه حتی يه لحظه هم ازم دور نيستی...
براي همينه كه می تونم دوريت رو تحمل كنم...
آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...
هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم...
ديگه نميتونم تحمل كنم...
دستامو می ذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم...
دستامو كه بو ميكنم مست ميشم... مست از عطرت.
صداي مهربونت رو میشنوم...و آخر همهء اينها...
به يه چيز ميرسم...به عشق و به تو...آره...به تو...
اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...
اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم...
اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم...
به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايی خالی نيست...
پر از ياد عشقه... پر از اشكهای گرم عاشقونه...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 19:31
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
رفتی و ادمکارو جا گذاشتی...قانون جنگل و زیر پا گذاشتی...اینجا قهرن سینه ها با مهربونی...تو تو جنگل نمیتونستی بمونی...دلتو بردی با خود ب جای دیگه...اونجا ک خدا برات لالایی میگه...میدونم میبینمت یه روز دوباره...توی دنیایی ک ادمک نداره...........................
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 19:09
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به یه پسر خوشگل قد بلند پولدار مهربون همراه با ماشین مدل بالا جهت ازدواج نیازمندیم سریع پیام کنید
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 22:35
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
چقدر کم داره چشمه اگه بارون نباشه،
اگه پای چشممه این بیدهای مجنون نباشه
بید مجنونم که باشه به چه دردی می خوره
اگه یه پرنده روی شاخه ها مهمون نباشه

ماه و صحرا و ستاره، نقره بارون پرنده،
اگه مهتابی نباشه پای چشمه کی می خنده
اگه دست مهربون شاخه های گل نباشه
دیگه بارون به تمنای زمین دل نمی بنده
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 21:05
+2
xroyal54
xroyal54
ﯾــﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺯﻡ ﻣﯿﭙــﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑــﺎﺑــﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣــﺎﻧﯽ؟!

ﻣﻨــﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘـﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧــﯽ!!!

ﺑﯿــﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭﻡ ﯾﻪ ﻟﺒــﺨﻨﺪ ﺗﻠﺦ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ خجالت ميكشيد ﺟﻠــﻮ ﻫﻤﻪ :(


ﺍﻟــﺎﻥ ﻣﯿﻔﻬــﻤﻢ ﭘــﺪﺭ ﻫــﻢ ﻧﻪ ﺗﻨﻬــﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣــﺎﺩﺭ.. ﺑﻠــﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ

ﺍﻭﻥ ﺯﺣﻤــﺖ ﻣﯿﮑــﺸﻪ.. ﻭ خسته ميشد ﺗــﺎ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﺯﻧﺪﮔــﯽ
ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷــﻦ ...




ﺑﻪ ﺳــــﻼﻣﺘــﯽ ﻫﻤــﻪ ﺑــﺎﺑــﺎﻫــﺎﯼ ﺯﺣﻤـﺖ ﮐﺶ و مهربون ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 00:00
+10
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک

ولی جالب اینجاست .... تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی

ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . .

دوستت داشتم... یادت هست؟ گفتم دوستت دارم... و تو گفتی کوچکی برای دوست داشتن رفتم تا بزرگ شوم ... اما انقدر بزرک شدم که یادم رفت دوستت دارم

نگو بار گران بودیمو رفتیم. نگو نامهربون بودیمو رفتیم. آخه اینها دلیل محکمی نیست. بگو با دیگران بودیم و رفتیم.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 17:17
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس

تو این قمار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس

از نا مهربونی ها دارم از غصه می میرم

رفیق روز تنهایییک روز دستات و می گیرم

تو این شب گریه می تونی پناه حق حقم باشی

تو ای هم زاد هم خونه چی میشه عاشقم باشی

دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما

دو هم نفس دو هم زبون دو هم سفر دو هم صدا

تو ای پایان تنهایی پناه آخر من باش تو

تو این شب مرگی پاییز بهار باور من باش

بزار با مشرق چشمات شبم روشن ترین باشه

می خوام آئینهی خونه با چشمات هم نشین باشه

دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس

تو این قمار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:59
+6
.:SaRa:.
.:SaRa:.
خسته و مونده رسیدم خونه میگم سلام مامان غذا چی داریم ؟
مامانم با مهربانی بی سابقه ای میگه سلام عزیزم چند لحظه صبر کن الان نهارو حاضر میکنم …
با کمال تعجب میگم مامی مهربون شدی ؟؟؟!!!
میگه اه تویی ؟ فکر کردم مبیناست (آبجی کوچکم) ! کارد بخوره اون شکمت اول برس بعد نهار نهار کن ، از صبح تا الان پای گاز وایسادم … خلاصه یک قشقرقی به پا کرد که نگو و ننویس …
در مورد افق و سر راهی بودن با من حرف نزنید اعصاب ندارم !
آهنگ هم نمیخوام بدم بیرون اعصاب اون رو هم ندارم !
اصلن کلا اعصاب ندارم !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 12:22
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ