یافتن پست: unilog

be to che???!!
be to che???!!

mo6431

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 23:24
+4
be to che???!!
be to che???!!

اما ماجراي اين لوگوي عجيب چيست؟





امروز، ۱۲ آگوست، يكصد و بيست و ششمين سالروز تولد «اروين شروينگر» است. فيزيكدان اتريشي و يكي از دانشمندان فيزيك كوانتوم كه كاشف مكانيك موج و البته مبدع معادله معروف «شرودينگر» و البته آزمايش معروف «گربه شرودينگر» است. شرودينگر به دليل كشف مكانيك موج موفق شد همراه با «پل ديراك» جايزه نوبل فيزيك را از آن خود كرد.

گوگل با استفاده از ايده معادله شرودينگر و آزمايش گربه شرودينگر، اين لوگوي بامزه را به مناسبت زادروز شرودينگر طراحي كرده است.

معادله شرودينگر، معادله اي است كه چگونگي تغيير حالت كوانتومي يك سامانه فيزيكي با زمان را توصيف مي كند. اين معادله در اواخر سال 1925 فرمول بندي شد و در سال 1926 به وسيله شرودينگر منتشر گرديد. در مكانيك كلاسيك، معادله حركت قانون دوم نيوتن است و فرمول بندي هاي معادل آن، معادله اويلر-لاگرانژ و معادله هاميلتون هستند. در همه اين فرمول بندي ها، براي حل حركت يك سيستم مكانيكي و پيشگويي رياضي اينكه سامانه در هر زمان پس از شرايط و پيكربندي هاي اوليه سيستم چه حالتي خواهد داشت، استفاده مي شوند.

گربه شرودينگر  هم يك آزمايش فكري در فيزيك كوانتومي است كه در سال ۱۹۳۵ توسط شرودينگر ابداع شد. سناريوي آزمايش درباره يك گربه‌ است كه بسته به يك رويداد تصادفي زودتر، ممكن است مرده باشد يا زنده.بر اين اساس، اين آزمايش، اين طور طراحي شده است: فرض كنيد گربه‌اي در جعبه‌اي دربسته زنداني است.

در اين جعبه يك شيشه گاز سيانور، يك چكش، يك حس گر پرتوزا و يك منبع پرتوزا نيز وجود دارد. ذرات پرتوزا بصورت نامنظم تابش مي‌كنند و به همين دليل براي آن‌ها نيمه عمر در نظر مي‌گيرند. حال فرض كنيد حسگر و چكش طوري تنظيم شده باشند كه در صورت تابش موج پرتوزا بين ساعت ۱۲ و ۱۲:۰۱، چكش شيشه حاوي گاز را شكسته و گربه بميرد. اگر در ساعت ۱۲:۰۱ در جعبه را باز كنيد چه خواهيد ديد؟ اگر از طريق فرمول نيمه عمر منبع، احتمال تابش بين ساعت ۱۲ و ۱۲:۰۱ را ۵۰٪ پيش بيني كنيد.

 گربه داخل جعبه در هنگام برداشتن درب جعبه ۵۰٪ مرده‌است و ۵۰٪ زنده است. اما وقتي درب جعبه را برمي‌داريد خواهيد ديد كه گربه يا مرده و يا زنده ‌است. نمي‌توان گفت ۵۰٪ سلولهاي بدن گربه مرده‌اند و ۵۰٪ آنها زنده‌اند. در فاصله يك لحظه، احتمال به يقين تبديل خواهد شد. اين امر كاملاً متضاد با مكانيك كوانتومي مي‌باشد. همانطور كه گفتيم هيچگاه نمي‌توان موقعيت يك سيستم را به دقت اندازه‌گيري نمود. اما در اين مثال كاملاً اين امر ممكن شده ‌است.


شرودينگر  ۴ ژانويه ۱۹۶۱ ،در وين، در سن ۷۳ سالگي به علت ابتلا به بيماري سل درگذشت.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 18:39
+6
be to che???!!
be to che???!!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 13:57
+4
be to che???!!
be to che???!!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 13:56
+4
be to che???!!
be to che???!!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 13:54
+5
be to che???!!
be to che???!!

به دلتنگي هايمـــ دست نزن



مي شكند بغضــمـــــ يك وقت !!

آنگاه غرقـــــ مي شوي

در سيلابـــــ اشكهايي كه


بهانه ي روانــــــ شدنش هستي !! . . .





دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 22:34
+2
be to che???!!
be to che???!!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 22:29
+2
be to che???!!
be to che???!!




مـَـن دوسـتـت دارمـ ـهاي ايـن آدمـ ـهارا نـمـي خـواهـَم . . .




بـوسـه هـآيـشـآن بـه دردم نـمـيـخـورد !



قـولـ ـهايـشـآن قـانـعـم نـمـي كـنـد !



مـَـن تــِشــنـِـه يِ بــي تـَـفــاوتــي تـــُـواَم . . .



فقط كنارم باش. . . !






 


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:31
+3
be to che???!!
be to che???!!

پس از كلي دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج كردم…ما همديگرو به حد مرگ دوست داشتيم 

 

سالاي اول زندگيمون خيلي خوب بود…اما چند سال كه گذشت كمبود بچه رو به وضوح حس مي 

 

كرديم…مي دونستيم بچه دار نمي شيم…ولي نمي دونستيم كه مشكل از كدوم يكي از ماست…

 

اولاش نمي خواستيم بدونيم…با خودمون مي گفتيم…عشقمون واسه يه زندگي رويايي كافيه…

 

بچه مي خوايم چي كار؟…در واقع خودمونو گول مي زديم…

 

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بوديم… 




تا اينكه يه روزعلي نشست رو به رومو گفت…اگه مشكل از من باشه …تو چي كار مي كني؟… 


فكر نكردم تا شك كنه كه دوسش ندارم…خيلي سريع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه 

 

چي خط سياه بكشم…علي كه انگار خيالش راحت شده بود يه نفس راحت كشيد و از سر ميز بلند

 

شد و راه افتاد…گفتم:تو چي؟گفت:من؟ 

 

گفتم:آره…اگه مشكل از من باشه…تو چي كار مي كني؟ 


برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شك داري؟…فرصت جواب ندادو گفت:من وجود تو

 

رو با هيچي عوض نمي كنم… 


با لبخندي كه رو صورتم نمايان شد خيالش راحت شد كه من مطمئن شدم اون 


هنوزم منو دوس داره… گفتم:پس فردا مي ريم آزمايشگاه… 


گفت:موافقم…فردا مي ريم… 


و رفتيم…نمي دونم چرا اما دلم مث سير و سركه مي جوشيد…اگه واقعا عيب از من بود چي؟…سر

 

خودمو با كار گرم كردم تا ديگه فرصت فكر كردن به اين حرفارو به خودم ندم… طبق قرارمون صبح

 

رفتيم آزمايشگاه…هم من هم اون…هر دوآزمايش داديم…بهمون گفتن جواب تا يك هفته ديگه

 

حاضره… يه هفته واسمون قد صد سال طول كشيد…اضطرابو مي شد خيلي اسون تو چهره

 

هردومون ديد…بااين حال به همديگه اطمينان مي داديم كه جواب ازمايش واسه هيچ كدوممون مهم

 

نيس… بالاخره اون روز رسيد…علي مث هميشه رفت سر كار و من خودم بايد جواب ازمايشو مي

 

گرفتم…دستام مث بيد مي لرزيد…داخل ازمايشگاه شدم… علي كه اومد خسته بود…اما كنجكاو…

 

ازمپرسيد جوابو گرفتي؟ 

 

كه منم زدم زير گريه…فهميد كه مشكل از منه…اما نمي دونم كه تغيير چهره اش از 


ناراحتي بود…يا از خوشحالي…روزا مي گذشتن و علي روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر مي

 

شد…تا اينكه يه روز كه ديگه صبرم از اين رفتاراش طاق شده بود…بهش گفتم:علي…تو چته؟چرا 

 

اين جوري مي كني…؟ 

 

اونم عقده شو خالي كرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چيه؟…من نمي تونم يه عمر 

 

بي بچه تو يه خونه سر كنم… دهنم خشك شده بود…چشام پراشك…گفتم اما تو خودت گفتي

 

همه جوره منو دوس داري…گفتي حاضري بخاطرم قيد بچه رو بزني…پس چي شد؟ 

 

گفت:آره گفتم…اما اشتباه كردم…الان مي بينم نمي تونم…نمي كشم… 


نخواستم بحثو ادامه بدم…پي يه جاي خلوت مي گشتم تا يه دل سير گريه كنم…و اتاقو انتخاب

 

كردم…من و علي ديگه با هم حرفي نزديم…تا اينكه علي احضاريه اورد برام و گفت مي خوام طلاقت

 

بدم…يا زن بگيرم…نمي تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراين از فردا تو واسه خودت…منم واسه 

 

خودم…دلم شكست…نمي تونستم باور كنم كسي كه يه عمر به حرفاي قشنگش دل خوش كرده

 

بودم…حالا به همه چي پا زده… 

 

ديگه طاقت نياوردم لباسامو پوشيدمو ساكمم بستم…برگه جواب ازمايش هنوز توي جيب مانتوام

 

بود… درش اوردم يه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو كنار گلدون گذاشتم…احضاريه رو

 

برداشتم و ازخونه زدم بيرون…توي نامه نوشت بودم: علي جان…سلام… 

 

اميدوارم پاي حرفت واساده باشي و منو طلاق بدي…چون اگه اين كارو نكني خودم ازت جدا مي

 

شم…مي دوني كه مي تونم…دادگاه اين حقو به من مي ده كه از مردي كه بچه دار نمي شه جدا

 

شم…وقتي جواب ازمايشارو گرفتم و ديدم كه عيب از توئه…باور كن اون قدر برام بي اهميت بود كه

 

حاضر بودم برگه رو همون جاپاره كنم… اما نمي دونم چرا خواستم يه بارديگه عشقت به من ثابت

 

شه… توي دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز 


X
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:28
+3
be to che???!!
be to che???!!
گروه اينترنتي گوناگون
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:48
+5
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ