شیشه ای می شکند یک نفر می پرسد....چرا شیشه شکست؟
مادرمی گوید.....شاید این رفع بلاست!
یک نفرزمزمه کرد...بادسردوحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره رازود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای ازآن رابر می داشت
مرهمی بردل تنگم می شد.......
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام رانشنید....
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من
ازشیشه ی پنجره هم کمتراست؟
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1390/12/23 - 13:28 در
شیرازیهای مقیم ایران