ای وای بر اسیــری کز یاد رفته باشــد
در دام مـانده باشـد صیـاد رفتـه باشـد
آه از دمــی که تــنها با داغ او چو لاله
درخون نشسته باشم چون باد رفته باشد
آواز تـیشــه امشــب از بیستـون نــیامـد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
خونش به تیـغ حســرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفتـه باشــد
از آه درد نــاکـی سـازم خـبـر دلـت را
وقتی که کوه صبرم بر بـاد رفته باشـد
رحــم از بر اسیری کـز گرد دام زلفـت
با صد امـیدواری نـاشـاد رفتــه باشـــد
شـادم که از رقـیبـان دامن کشـان گذشتـی
گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشـد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشتـه باشـد فرهـاد رفتـه باشـد
4 امتیاز + /
0 امتیاز - 1391/01/13 - 18:47 در
غزل سرا