روزی دختری نزد کورش کبیر آمد و ادعا کرد که مدتهاست عاشق وی میباشد و از خواب و خوراک افتاده است
کورش بزرگ قدری در چهره زن دقیق شد و گفت من لیاقت تو را ندارم بهتر است با برادرم که هم از من
زیباتر و هم جوانتر است و به زودی جای من را خواهد گرفت و هم اکنون پشت سر تو ایستاده ازدواج کنی
هنوز سخنان کورش بزرگ تمام نشده بود که زن با عجله پشت سر خود را جهت یافتن شخص مورد نظر نگریست
اما کسی آنجا نبود
پس کورش کبیر رو به زن گفت آنکس که عاشق باشد هیچگاه عشقش را به طمع موقعیتی بهتر به شک نمی اندازد
1391/01/15 - 01:08