شبی در کنج میخانه گرفتم تیغ بر دستم

بگفتم یا کریم الله تو فکر کردی که من مستم

تو از مستی چه میدانی تو فرعون را خدا کردی

تو شیرین را ز فرهادش جدا کردی

سپس آمدی بر روی زمین خود را خدا کردی

چه می دانی در خراسانت چه آتیشی بپا کردی

خداوندا اگر روزی بشر گردی زحالم باخبر گردی

پشیمان شوی از کرده خویش که مرا انسان بپا کردی
1391/01/16 - 17:10