بعد از ماهها گریه فردا قرار است بخندم... نمی دانی این مدت چه بر من گذشت! گاهی به سرم می زد هر چیز و هرکس را با تو اشتباه بگیرم... گاهی آنقدر به خاطراتمان تلنگر می زدم... که از یاد می بردم نبودنت را... گاهی از زبان تو براي خودم دردل می کردم... گاهی هم آنقدر می خندیدم که گریه ام بگیرد... گاهی به سرم می زد تمام شعرهایم را فراموش کنم... اصلاً میخواستم عشق را جلوي در بگذارم، شاید ساعت نُه که شد...!!! گاهی به ع[!]ایت خیره می شدم... به این اُمید که شاید بهانه اي براي غرورت پیدا کنم... گاهی با خودم قرار میگذاشتم که از خواب بپرم... تا بگویم همۀ اینها خواب بود...؟؟! گاهی بی صدا روي تخت خوابم می نشستم، و به فریاد هاي نکشیده ام گوش می دادم........ خلاصه اش را اگر بخواهی، با همین گاهی ها دوریت را باور نکردم...
2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1390/11/01 - 16:10

(2 )