سپید در دور دست قویی پرید بی گاه از خواب شوید غبار نیل ز بال و پرسید لب های جویبار لبریز موج زمزمه در بسترسپید در هم دویده سایه و روشن لغزان میان خرمن دوده شب تاب می فروزد در آذر سپید همپای رقص نازک نی زار مرداب می گشاید چشم تر سپید خطی ز نور روی سیاهی است گویی بر آبنوس درخشد زر سپید دیوار سایه ها شده ویران دست نگاه در افق دور کاخی بلند با مرمر سپید
سهراب سپهری
(4 ) |