Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
A-Sh-F
پزشک معتمد بیاتویونی

خون دل
مرغی به باغ رفت و یک میوه کند وخورد نگه ز دست چرخ به پایش رسید سنگ خونین به لانه آمد وسر زیر پر کشید غلتید چون کبوتر با بازکرده چنگ بگریست مرغ خرد که برخیزو سرخ کن مانند بال خویش مرا نیز بال و چنگ نالید و گفت خون دل است نه رنگ وزیب صیاد روزگار به من عرصه کرد تنگ آخر تو هم ز لانه پی دانه بر پری از خون پر تو نیز بدینسان کنند رنگ در سبز گر روی کندت دست جور پر بر بام گر شوی کندت سنگ فتنه لنگ آهسته میوه بکن از شاخی و برو در باغ و مرغزار مکن هیچگه درنگ میدان سعی و کارشما راست بعد از این ما رفتگان به نوبت خود تاختیم خنگ پروین اعتصامی

4 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/10 - 22:31 در یکی بود ... یکی نبود

(4 )