گفتم غم تو دارم گفتا غمت بر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفت ز ماهرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوست رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کوبنده پرور آید
گفتم دل رحیم ات کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ که این غصه هم سر آید
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/05/14 - 10:50 در
یکی بود ... یکی نبود