دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وآندر ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم دادند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کام روا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز بمن مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند
6 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/05/14 - 11:05 در
یکی بود ... یکی نبود