ای خدا این وصل را هجران مکن





سرخوشان عشق را نالان مکن







باغ جان را تازه و سرسبز دار




قصد این مستان و این بستان مکن







چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن




خلق را مسکین و سرگردان مکن







بر درختی کشیان مرغ توست




شاخ مشکن مرغ را پران مکن







جمع و شمع خویش را برهم مزن




دشمنان را کور کن شادان مکن







گر چه دزدان خصم روز روشنند




آنچ می‌خواهد دل ایشان مکن







کعبه اقبال این حلقه است و بس




کعبه اومید را ویران مکن







این طناب خیمه را برهم مزن




خیمه توست آخر ای سلطان مکن







نیست در عالم ز هجران تلختر




هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن



3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/22 - 15:04 در کافه تنهایی

(3 )