ما گدايان خيل سلطانيم شهربند هواي جانانيم
بنده را نام خويشتن نبود هرچه ما را لقب دهند آنيم
گر برانند و گر ببخشايند ره به جاي دگر نميدانيم
چون دلارام ميزند شمشير سر ببازيم و رخ نگردانيم
دوستان در هواي صحبت يار زر فشانند و ما سر افشانيم
مر خداوند عقل و دانش را عيب ما گو مكن كه نادانيم
هر گلي نو كه در جهان آيد ما به عشقش هزاردستانيم
تنگچشمان نظر به ميوه كنند ما تماشاكنان بستانيم
تو به سيماي شخص مينگري ما در آثار صنع حيرانيم
هرچه گفتيم جز حكايت دوست در همه عمر از آن پشيمانيم
سعديا بي وجود صحبت يار همه عالم به هيچ نستانيم
ترك جان عزيز بتوان گفت ترك يار عزيز نتوانيم
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/05/24 - 12:26 در
کافه تنهایی