بیا جانم که بی تو جون ندارم
دل شادو لب خندان ندارم
دل شادو لب خندان تو داری
تورا می بینم دیگر آرزو ندارم
مرا دردی است اندر دل
اگر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم
ترسم که مغز استخوان مسوزد
بهاری با عشق،تابستانی با شادی،پاییزی با غم،زمستانی با امید و بودن را با تو.
تا گرم آغوشت شدم چه زود فراموشت شد
تقصیر تو نبود خودم باری روی دوشت شدم
موندن و سوختن و ساختن همه یادگار عشق
انتقام از تو گرفتن کار من نیست کار عشق
بگو چه شکلی اسمت و بنویسم
وقتی اشک اشک نمیزاره
ابری ترین هوارو
تو چشم تو میبینم
شبها به زیر بارون به یاد تو میشینم
حالا شبها که نیستی
چشم ها رو من میبارم
آغاز گریه هارو به یاد من میاره
بدترین وقت دلتنگی وقتیه که کنار اونیکه دوستش داری باشی ولی بدونی که هیچ وقت بهش نمیرسی
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/05/27 - 12:18 در
کافه تنهایی