باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد



باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا



باز  همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا



باز  اندام ظریفم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار



باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار



باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش



باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی



باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر



باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن و باز هم صدایت نمی اید ، خودت نمی ایی ، ستاره ات چشمک نمی زند و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا انهنگام که تو را بیابد  



ای بهترین انتظار ، منتظرت می مانم ...

3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/28 - 17:45 در کافه تنهایی

(3 )