آن زمان كه مرا پير و از كار افتاده يافتي،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهايم را كثيف كردم ويا نتوانستم لباسهايم را بپوشم
اگر صحبت هايم تكراري و خسته كننده است
صبور باش و دركم كن
يادت بياور وقتي كوچك بودي مجبور ميشدم روزي چند بار لباسهايت عوض كنم
براي سرگرمي يا خواباندنت مجبور ميشدم بارها و بارها داستاني را برايت تعريف كنم...
وقتي نميخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نكن
وقتي بي خبر از پيشرفتها و دنياي امروز سوالاتي ميكنم،با تمسخر به من ننگر
وقتي براي اداي كلمات يا مطلبي حافظه ام ياري نميكند،فرصت بده و عصباني نشو
وقتي پاهايم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه كه تو اولين قدمهايت را كنار من برميداشتي....
زماني كه ميگويم ديگر نميخواهم زنده بمانم و ميخواهم بميرم،عصباني نشو..روزي خود ميفهمي
از اينكه در كنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصباني نشو
ياريم كن همانگونه كه من ياريت كردم
كمك كن تا با نيرو و شكيبايي تو اين راه را به پايان برسانم
فرزند دلبندم،دوستت دارم
(4 ) |