پر می شوم از تو
و تهی از منی که
دیگر هیچ هم
برای نامیدن این روزهایش زیادی است .....
چه کسی می داند
که چه شکوهی دارد دوست داشتن تو
هیچ کس نخواهد فهمید
رویای دستهای مرا
در جستجوی لمس خیالت.....
انگار ادمهای سرزمین من
هم کور و هم کرند
که نه عشق می دانند ونه هیچ.......
بگذار به خیال خودشان زندگی کنند
وبگویند:
(عشق ادمی را کور می کند و کر ...........)