[!] توي کوپه قطار با يک خانم غريبه همسفر بوده. شب خانمه ميره تخت بالايي ميخوابه و [!] تخت پاييني. نصفه شب خانمه ميگه سردمه، کاش شما ميتونستي ميرفتي از مأمور قطار برام پتو ميگرفتي. [!] ميگه ميخوايي خانم امشب فرض کنيم زن و شوهر هستيم تا هردومون گرم شيم؟ خانمه که همچين بگي نگي از پيشنهاد بدش نيومده بوده ميگه باشه حاضرم. [!] ميگه پس پاشو خودت برو پتو بگير، براي منم يه چايي بيار
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1390/11/21 - 02:31