دل میزند ز شوق نوای وصـــــال دوست
به به عجب خدنگ نماید، کــــمال دوست
این نور عرش باشد و یا قــــرص آفتاب
یا آنکه بر فـروغ نشسته جــمال دوست
گويي که بازفصل بهاران رسیــــده است
کز هرطرف چـو باد وزیده شمال دوست
بر عاشقان و خــســـته دلان از وفا بگو
تا با سرور و شـوق نماید سؤال دوست
ای پیر میکده! چـکـــــنم جام آتشین؟
زیرا که نوش کـــرده ام آب زلال دوست
با شوق وبانشاط وشعف «سائس» اینچنین
گوید خدای را کـه: مبادا زوال دوسـت
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1390/11/23 - 17:21