ترسم زغمت این دل و دیــوانه بمیرد
دور از تو در این غـــربت بیگانه بمیرد
آمال من اینست که در گلشن رویت
برشمع وجــــــود تو چـو پروانه بمیرد
آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 50507 | |
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani | |
2141 پست | |
مرد - متاهل | |
1357-05-18 | |
حالت من: مهربون | |
دکترا و بالاتر | |
Director-General of the UNMA | |
اسلام | |
ايران - تهران | |
با خانواده | |
رفته ام | |
نميکشم | |
علوم وفلسفه شرقی | |
Subjective Physic | |
Nokia | |
سمند ال ایکس | |
181 - 105 | |
un-ma.com | |
a-sh-f@live.com | |
09128890948 | |
50 |
ترسم زغمت این دل و دیــوانه بمیرد
دور از تو در این غـــربت بیگانه بمیرد
آمال من اینست که در گلشن رویت
برشمع وجــــــود تو چـو پروانه بمیرد
تا یار نداری . سخن از یـــــــار مگو
با همچو منـــــی . قصه دلدار مگو
با حافظ و سعدی مگو قصه عشق
در محضر خیـــــــــــام از عطار مگو
برگیر دل و . در بر دلــــــــدار بیا با ساغــری از می توای یار بیا
ساز دل ما کوک زآوازهء توست با یک غــــــــــزل ناب بدیدار بیا
تا آخر عمر در دلــــم خواهی ماند
تنها تو چراغ محفلم خواهی ماند
ای پاکترین زلال جــــــــوشان دلم
ای آینه در مقابلــــم خواهی ماند
خدایا این دلــم غمگینه امشب که بار غصه ام سنگینه
امشب ندارم طاقت این رنــــج و غم را دلم از خون غم رنگینه امشب
شـراب عشق تنها توئی شمع وگل وپروانه ام تنها منم کـزعشق تودیـوانه ام تنها توئی جا م شراب عشق من تنها منم کـزجا م تومستا نه ام
ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه راز و نیازت خود کیستی ای نغمه نوازنده بی سیم امشب به جگر می خوردم زخمه سازت باز آمدی ای شمع که با جمع نسازی بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت سر کن به شب و ناله شبگیر من ای دل تا شبرو عشقیم نشیب است و فرازت خواننده نمازم من اگر قبله ندانم ای کعبه دلها که بخوانم به نمازت
چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک وساده پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس تو ذهن کوچه های آشنایی پر شده از پاییز تن طلائی تو نیستی و وجودم و گرفته شاخهء خشک پیچک تنهایی
ناله روح وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا پای به دام جسم و دل همره کاروان جان آه چه حسرت آورد زمزمه جرس مرا گرگ درنده ئی به من تاخت به نام زندگی پنجه که در جگر زند نام نهد نفس مرا طوطی هند عالم قدسم و طبع قند جو وه که به گند خاکیان ساخته چون مگس مرا من که به شاخ سرو و گل پا ننهادمی , کنون دست نصیب بین که پر دوخت به خار و خس مرا آب و هوای خاکیان نیست به عشق سازگار آتش آه گو بسوز آنچه به دل هوس مرا جز غم بی کسی در این سفله سرای ناکسی من نشناختم کسی گو مشناس کس مرا ناله شهریار از این چاه به در نمی شود ور نه کمند مو هلد ماه به دسترس مرا