Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
درجه:پزشک معتمد بیاتویونی [اطلاعات]

       
فوق تخصص بیماریهای خاص و صعب العلاج در حیطه درمان در پزشکی شرقی

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+25

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 49110
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
2141 پست
مرد - متاهل
1357-05-18
حالت من: مهربون
دکترا و بالاتر
Director-General of the UNMA
اسلام
ايران - تهران
با خانواده
رفته ام
نميکشم
علوم وفلسفه شرقی
Subjective Physic
Nokia
سمند ال ایکس
181 - 105
un-ma.com
a-sh-f@live.com
09128890948
50

دوستان

(98 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(17 گروه)

برچسب ‌های شخصی

برچسب ‌های کاربردی

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

پزشک معتمد بیاتویونی
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ستاره می گوید : دلم نمی خواهد غریبه ای باشم میان آبی ها ستاره می گوید :
دلم نمی خواهد صدا کنم اما هرجای آوازم به شب درآمیزد کنار تنهایی و بی خطایی ها ستاره میگوید :
تنم درین آبی دگر نمی گنجد کجاست آلاله که لحظه ای امشب ردای سرخش رابه عاریت گیرم رها کنم خود را ازین سحابی ها ستاره می گوید :
دلم ازین بالا گرفته می خواهم بیایم آن پایین کزین کبودینه ملول و دلگیرم خوشا سرودنها و آفتابی ها

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:41
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

آدمهای ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هیچ ﮐس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد .
آدم های ساده را دوست دارم. بوی ناب “آدم” می دهند

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:39
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اي ماشين با مرام، نشو نامرد با ما*
عشق يعني بهش بگي دوسش نداري ؛ و بعد بري يه گوشه و حسابي گريه کني*
محبت از درخت آموز که سايه از سر هيزم شکن هم برنميدارد
*
درياي غم ساحل ندارد

بابا تو ديگه کي هستي*قربون دل غريب پرستت*
داداش، جون من يواش
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:38
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
مطلب زیر موضوع جالبی است، مثل پیدا کردن گردو و نارگیل زیر درخت چنار

بخونید و لذت ببرید به افتخار ایران و ایرانی

تا به حال به این اندیشیده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد اینکه بستنی ، این لیسیدنی پرطرفدار، در کجا و توسط چه کسی ساخته شد هیچ حرفی به میان نیومده ؟

جواب این سوال در کتاب `مردم دوران مشروطه` در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجوده که افتخار دیگری هست برای ما ایرانیان

مابقی در دیدگاه

داستان از اینجا شروع میشه که فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش، پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت . یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم ،کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند . این رو در روئی هر روزه کارمندان با کریم، رابطه صمیمانه ای بین اونها پدید آورد . کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند . در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت ،کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت

مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) Bastani نوشته شده بود که ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند

در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن :We name it after youاسم محصول را به احترام کریم، آیس کریم گذاشتمیرزا حسن‌خان مستوفی , مستوفی‌الممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سردابهای یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر. سالها بعد کریم با یکی از کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به آمریکا مهاجرت کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:35
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت:

 "این زن است. وقتی با او روبرو شدی،

 مراقب باش که ..."

 اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود

 که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین

گفت: "بله  وقتی با زن روبرو شدی مراقب

باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر

 افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و

مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها

 شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا

 طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که

 مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که

 یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را

 بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و

 به چاه ویل سرنگونت میکند.... مراقب

   باش...."  

 و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را

 آفرید، گفتم: "به چشم."

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که:

 "خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است و

 این از لطف خداست در حق تو. پس شکر

 کن و هیچ مگو...."

  گفتم: "به چشم."

 در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت

 و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش

 ننگریستم و آوایش را نشنیدم.

 چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا

 به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف

 آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.

هزاران سال گذشت و من خسته و

 فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی

 یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را

 و نیاز به وجودش را حس می کردم .

 دیگر تحمل نداشتم.

 پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و

گریستم. نمی دانستم چرا؟

 قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در

 پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی

کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب

 داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم

و دردم را بگویم، می دانست.

 و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :

 وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او

 داروی درد توست.

 بدون او تو غیرکاملی.

 مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را

 بشکنی که او بسیار شکننده است.

 من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم.

 نمی بینی که در بطن وجودش موجودی را

 می پرورد؟

 من آیات جمالم را در وجود او به نمایش

 درآورده ام.

پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی

مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،

 گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم

 صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این

دیدار کنم."

 من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم.

 پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه

ویل تهدید کردی؟"

 خدا گفت: "من؟!!!!"

 فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و تو

 سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش

 نبودی چرا حرفی نزدی؟"

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی

گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح

دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای

 مرا."

 و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان

 حرفهای پیشینش را تکرار میکند

و خدا زن را آفرید و بهشت را
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 21:32
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

خدایا! مرا به بزرگی چیزهایی که ارزانی کرده ای
آگاه کن تا کوچکی چیزهایی که ندارم آرامشم را برهم نریزد

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 16:47
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

(( گفت وگوی غنچه و گل )) غنچه با دل گرفته گفت : زندگی لب زخنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است گل به خنده گفت زندگی شکفتن است ، باصدای سبز راز گفتن است گفت وگوی غنچه وگل از درون باغچه بازهم به گوش می رسد راستی تو چه فکر می کنی ؟؟؟ کدام یک درست گفته اند ؟؟ من فکر می کنم گل به راز زندگی درست اشاره کرده است هرچه باشد او گل است گل یکی دو پیرهن بیشتر زغنچه پاره کرده است

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 16:31
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
خوشبختی را در همین لحظه  باور کن

لحظه ای که دلی به یاد توست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 16:30
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

خاله معنای لغوی: خواهر مادر معنای استعاره ای: هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد. نقش سمبلیک: یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد. غذای مورد علاقه: آش کشک. ضرب المثل: خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز. خاله ام زائیده، خاله زام هو کشیده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمی شناسه. اگه خاله ام ریش داشت، آقا داییم بود. زیر شاخه ها: شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازی دوران کودکی که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید. مشاغل کاذب: خاله زنک بازی، خاله خانباجی. چهره های معروف: خاله خرسه، خاله سوسکه. داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 16:28
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
كاش ميشد سرنوشت را از سر نوشت*
تند رفتن که نشد مردي
چشم انتظارم كه برگردي*
يا اقدس
يا هيچكس*
زندگي نگه دار پياده ميشمآيي بي وفا کجا ميري اونطرفي که ورود ممنوعه
دیدگاه  •   •   •  1392/06/22 - 16:26
+2
صفحات: 4 5 6 7 8 پست بیشتر