Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
درجه:پزشک معتمد بیاتویونی [اطلاعات]

       
فوق تخصص بیماریهای خاص و صعب العلاج در حیطه درمان در پزشکی شرقی

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+25

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 50708
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
2141 پست
مرد - متاهل
1357-05-18
حالت من: مهربون
دکترا و بالاتر
Director-General of the UNMA
اسلام
ايران - تهران
با خانواده
رفته ام
نميکشم
علوم وفلسفه شرقی
Subjective Physic
Nokia
سمند ال ایکس
181 - 105
un-ma.com
a-sh-f@live.com
09128890948
50

دوستان

(98 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(17 گروه)

برچسب ‌های شخصی

برچسب ‌های کاربردی

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

پزشک معتمد بیاتویونی
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نغمه درد

در منی و اینهمه زمن جدا

با منی و دیده ات بسوی غیر

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق غم دلم بسینه می طپد

با تو بی قرار و بی تو بی قرار

وای از آن دمی که بی خبر زمن

برکشی تو رخت خویش ازین دیار

سایه توام بهر کجا روی

سر نهاده ام به زیر پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که بر گزینمش بجای تو

شادی و غم منی بحیرتم

خواهم از تو ... در تو آورم پناه

موج وحشیم که بی خبر ز خویش

گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد

رشته وفا مگر گسستنی است؟

بگسلم ز خویش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

دیدمت شبی بخواب و سرخوشم

وه ... مگر بخواب ها به بینمت

غنچه نیستی که مست اشتیاق

خیزم وز شاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم

آتش کبود دیدگان تو

ره مبند ... بلکه ره برم بشوق.

در سراچه غم نهان تو

فروغ فرحزاد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/28 - 00:30
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.

بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم

خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.

خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان

بنده: خدايا سه رکعت زياد است

خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟

خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله

بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!

خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله

بنده: خدايا هوا سرد است!نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم

خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم

بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد

خدا:ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم ،اما باز خوابيد

خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!

خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد

ملائکه:خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟

خدا: او جز من کسي را ندارد...شايد توبه کرد...

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 23:32
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نخستین بار گفتش از کجایی؟

بگفت از دار ملک آشنایی!

بگفت:آنجا به صنعت در چه کوشند؟

بگفت:انده خرند و جان فروشند!

بگفتا:جان فروشی در ادب نیست!

بگفت:از عشق بازان این عجب نیست!

بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟

بگفت: از دل تو می گویی من از جان

بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟

بگفت: از جان شیرینم فزون است

بگفتا: هر شبش بینی چو مهتاب؟

بگفت: آری چو خواب آید کجا خواب

بگفتا: دل زمهرش کی کنی پاک؟

بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک

بگفتا:گرخرامی در سرایش؟

بگفت:اندازم این سر زیر پایش

بگفتا: گر کند چشم ترا ریش؟

بگفت: این چشم دیگر آرمش پیش

بگفتا: گر کسیش آرد فرا چنگ؟

بگفت:آهن خورد ور خود بود سنگ

بگفتا: چونی از عشق جمالش؟

بگفت:آنکس نداند جز خیالش...

بگفتا: گر بخواهد هر چه داری؟

بگفت: این از خدا خواهم به زاری!

بگفتا: گر به سر یابیش خشنود؟

بگفت: از گردن این وام افکنم زود!

بگفت: آسوده شو کاین کار خام است

بگفت: آسودگی بر من حرام است

بگفتا:روصبوری کن در این درد

بگفت: از جان صبوری چون توان کرد؟!

بگفت: از صبر کردن کس خجل نیست

بگفت: این دل تواند کرد دل نیست!!

بگفتا در غمش می ترسی از کس؟

بگفت: از محنت هجران او بس...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 23:29
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
آینه خواست چون تو زیبا شودنشد

مانند چشمهای تو دریا شود نشد

گشتیم کوچه کوچه در این شهر در به در

شاید کسی شبیه تو پیدا شود نشد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 23:26
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سلام به گذرگاه عشق..

سلام به گذر گاه عشق از افق بی کران دوستی ها خدمت تو که رهگذری نا اشنا

بودی آرام امدی و در گوشه ای از قلب کوچک من جای گرفتی اینک قلبم به

یاد تو و در تمام مراحل زندگیت می تپد.(دیگه نمیتپد)

در بیابانی به نام دوستی و در کنار چشمه ای به نام محبت بر روی درختی

کهنسال بر روی شاخه ای به نام وفا و بلبلی زندگی را چنین می سرود:

زندگی ابری است در حال باریدن"بادی است در حال وزیدن "قلبی است در حال تپیدن.

زندگی گل زردی است به نام                                         غم

آئینه نکته ای است به نام                                              دل

فریاد رسای است به نام                                                 آه

جاده ای به نام                                                               محبت

چشمه ساری به نام                                                       وفا

که به دریایی میریزد به نام                                               صفا

در آخر بیابانی است که منتهی میشود به نام                   وداع
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 22:49
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در آن نفس که بمیــــرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 22:45
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب. وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.

دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 22:41
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

دخترک خندید و پسرک ماتش برد ! که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست، حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد ! غضب آلود به او غیظی کرد ! این وسط من بودم، سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم، بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندان ِ تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام ! هر دو را بغض ربود... دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت: " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! " پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: " مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! " سالهاست که پوسیده ام آرام آرام ! عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ! جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم، همه اندیشه کنان غرق در این پندارند: این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!

دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 22:37
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگمکه چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگممرا چون آینه هر کس به کیش خود پنداردو الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگمشبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندمهمان یک بار تار موی یار افتاد در چنگماگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیستکه من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگمبه خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق استفراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگممرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانیدهمین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم

دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 22:34
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

شبی در کوچه ام او تار میزدچه ساده عاشقی را دار میزددو دستانش چنان در لرزه افتادکه گویی وی دلش را بار میزدبه آهنگی غریب پیغام میدادهمین آهنگ را بسیار میزدبه هم پیچیده بود او کوله باریگره را با دو دست یار میزدبه چشمش اشک و بر دل آه میداشتدلش را با خدا اینبار میزدنگه از پنجره کردم ودیدمسرش را بر سر دیوار میزدشب دیگر بدیدم ساده آمدخودش را با خودش صد بار میزد

دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 22:23
+3