امام علی (عليه السلام): تَعَطَّرُوا بِالاِستِغْفارِ لا تَفْضَحَنَّكُمْ رَوَايِحُ الذُّنُوبِ. با طلب آمرزش معطّر و خوشبو شوید تا بوی بد گناهان شما را رسوا نکند.
چن روز پیش با موتور رفته بودم یه جعبه بیسکوئیت بخرم" />. جعبه رو گذاشتم روی باک موتور و با دو تا پام اونو گرفتم که نیوفته." />" /> داشتم میرفتم که همسایمونو دیدم. از دور سلام کرد. منم دستمو بلند کردمو جواب دادم و با دست اشاره به جعبه بیسکوئیتی که لای پام بود کردمو گفتم: بفرمائید" />" />" />. یهو اخماش رفت تو هم" />" /> بنده خدا جعبه رو ندید..." />از فرداش دیگه جواب سلاممونم نداد." />" />من موندم چجوری بش بگم که بابا منظور من بیسکوئیت بود نه چیز دیگه ای" />" />
دیروز تا تو تاکسی نشستم دیدم دوست پدرم عقب تاکسی نشسته،به روی خودم نیاوردم که دیدمش" />.5 دقیقه بعد اومد کرایه رو حساب کنه و گفت: آقا 2 نفر حساب کنین لطفا" />!من بسی خجالت زده دستشو گرفتم و کلی باهاش کُشتی گرفتم که:توروخدا شرمنده نکنین" />" />!آخه این چه کاریه و این حرفا...بعد اینکه پولو داد دوباره یک کرایه دیگه هم حساب کرد و گفت:این هم مال این آقا!تازه فهمیدم دفعه ی اول کرایه ی خودش و پسرش رو حساب کرده بود ..!" />" />
امسال منو دختر خالم رفته بودیم واسه عید لباس بخریم....رفتیم تو یه بوتیک...یه شلوارو انتخاب کردم " />...رفتم تو اتاق پرو پوشیدم و ازش خوشم اومد" />...داشتم میرفتم سمت فروشنده که بگم آقا همینو برمیدارم...یهو دیدم دختر خالم با سرعت دستشو گذاشت رو شونم و منو کشید" />" />" />گفتم:چته بابا؟!گفت:پایینو نگاه کن..آقا ما هم نمیدونستیم بریم سمت فروشنده یا اتاق پرو" />" />...هم شلوار خودم هم شلواری که میخواستم بخرم دستم گرفته بودم بدون شلوار اومده بودم از اتاق پرو بیرون" />" />" />
چهار پنج سالم بود" />" />.بابام یه ادوکلن خوش بو داشت خارجی و گروووون و کمیاب"اینجوری میشد قیافش وقتی میزد"...یک روز رفتم همممشو رو لباسام خالی کردم" />" />...بابام که اومد خونه یه کتک مفصل خوردم...اما تا مدتها تو این فکر بودم که کی به بابام گفته و بابام از کجا فهمیده" />" />" />...کلی طول کشید تا فهمیدم.