M 0 R i c A R L0
در CARLO
شب دوم ماه رمضون بود" />منم شبش دیر اومده بودم خونه خیلی خسته بودم تازه خوابم برده بود" /> که دیدم یکی داره بالاسرم باهام شوخی میکنه و قلقلک میده کف پامو" /> فکر کردم داداشمه گفتم کرم نریز پدر سگ" /> یهو چشمو باز کردم دیدم بابامه" />" />" />، بابای ما هم قاطی بلند بلند مادرمو صدا زد: خانوووووووم بیا تحویل بگیر پسرت به من میگه پدر سگ! مادر ما هم بنده خدا تازه از خواب پاشده بود حالیش نبود " />گفت غلط کرده، پدر سگ خودشه" /> بابام گفت تو نمیخواد طرفداری کنی غذاتو بپز " />" />" />