انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ... او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت. به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد . دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می توان د به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد.
مامانم که شیشه پاک کن میخرید ، لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !
یه بار تو تاکسی از سر حجب و حیا، خودمو چسپوندم به در تا نخورم به دختره دختره گفت: آقا این مسخره بازی ها چیه درست مثل آدم بشین دیگه! آدم نمیدونه باید چیکار کنه !
عکاس سرکلاس درس اومده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیره، معلم هم داشت همه بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع بشن معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همه تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگید: این احمده ،الان دکتره ، یااون مهرداده ، الان وکیله یکى از بچهها ازته کلاس گفت : اینم آقا معلمه، الان مـــــــــــــرده !