این منم نه زیبا نه مهربانم نه عاشق؛نه محتاج نگاهی .........فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست.....فقط برای خودم هستم خود خودم ؛صبورم و عجول,سنگین و سرگردان,مغرور و قانع با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگی زیاد وبرای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی را ,هیچ ندارم!راهت را بگیر و برو,حوالی من توقف ممنوع است.

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+29

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 27215
saqar
297 پست
زن
1300-01-18
حالت من: آروم و عادی
فوق ديپلم
اسلام
ايران - تهران
نميکشم
162 - 65

دوستان

(59 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(13 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saqar
saqar
در CARLO
چقدر اینجا خلوت شده یه روزی اینجا پر بود از بچه های باصفا که تا پست میذاشتی نخونده لایک میشد ولی الان هر کس واسه خودش گروه زده و بچه ها توی گروه خودشونن فقط .چقدر دلم گرفت یادش بخیر به محض اینکه آنلاین میشدی آرش {-31-}محمد مهدی {-17-}کارلو {-17-}دکتر عزیز {-17-}آسیه و بهاره  {-17-}سامان و....................آن بودن  یه زمانی همه جمع بودن توی گروه کارلو..........ای بابا انگار خاک مرده پاشیدن اینجا{-31-}{-31-}{-31-}
آخرین ویرایش توسط 28000 در [1392/07/1 - 15:34]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 15:29
+7
saqar
saqar
در CARLO
سلامتی فراموش نشده هایی که فراموشمون کردن.. سلاااااااااااااااااام دوباره به همه ی بچه های قدیم و جدید پاتوق سلاااااام به دوستای خودم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 15:20
+6
saqar
saqar
در CARLO
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری....
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی....
بزن به سلامتی دوست و ادمهایی که از پشت خنجر زدن...
هنوز مست نشدم نگاه می کنم به انتهای شیشه و اخرین پیکم ولی هنوز حرف دارم..
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 20:06
+9
saqar
saqar

نمی فهمم


وقتی به نماز می ایستم

من ، تو را می خوانم… ؟!

یا تو ، مرا می خوانی …. ؟!


فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد . .

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 20:01
+8
saqar
saqar
در CARLO
خُــــــــــــــدایا!

بَحث نکنـــــ

مَنــــــ از تو تنهاترمـــــــ....

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:57
+7
saqar
saqar
در CARLO


هی لعنتی ...




اون طوریم که تو فکر میکنی نیست ...




شاید عاشقت بودم،روزی .....!




ولی ببین بی تو




هم زنده ام،




هم زندگی میکنم ...




فقط گاهی در این میان،




یادت ...




زهر میکند به کامم زندگی را ...




همیــــــــن...


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:52
+7
saqar
saqar
در CARLO


نمی نویسم ...,نمی نویسم متن های غمگین متن های عاشقانه متن های تنهایی متن های احساسی عاشقانه سایت عاشقانه love



نمی نویسم …


کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…


گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…


نمی نویسم …


تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….


نـمـی نـویـسـمــ….


تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….


تـا نـخـوانـی…


نـدانـی….


کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!


مـی خـنـدمــ….


تـا یـادم بـمــانـد…


تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!


تـا یـادم نـرود…


کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…


تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ…


شـکـسـتـه امــ….


روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….


ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….


و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…


خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…


و اکــنـون ایــن مـنـمــ!


هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!


بـگــذار نـنـویـســـمــ…


مــن…


لــبــخـنـد مـی زنــمــ….






دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:48
+7
saqar
saqar


 

 



 


ایـن بـی تــفـآوتـیهـآ...




ایــن بـی خــَـبــَـری هــآ...





گــآهی دیــدآر از ســَـر اجـبـآر...





نــَـبـودَن هآ ... نـَـدیــدَن هــآ ....





یــَـعـنـی بــُـرو ...!





گـــآهــی چـِـقــَـدر خِــنـگ مـیـشــویـم ...!


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:44
+6
saqar
saqar



خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

آپلود عکس رایگان و دائمی








آخرین ویرایش توسط 28000 در [1392/05/3 - 19:46]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:41
+7
saqar
saqar


امـشبـ هـیچـی نـمے خـوآهـم !

نـه آغـوشـتـ رآ

نـه نـوازش عـآشقـآنـه اتـ رآ

نـه بـوسـه هـآے شـیریـنتـ...

فقـطـ بـیـآ

مےخـوآهـم تـآ سحـر بـه چشـمـآن زیبــــایتـ خیـره بـمــآنـم

هـمیـن کـآفـی استـ

بـرآے آرامـش قلبـــ بــی قـرآرم

تـو فقـط بـیــآ . .
.


 









دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:38
+5
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 پست بیشتر