اعترافای باحال
دسته:فاقد دسته بندی
86 کاربر

4317 پست

       
اعترافای باحالتونو بزارید تا همه با هم بخونیمشون...لایک یادت نره ها

امتیاز به گروه

[بروز رساني]

آخرين امتاز دهنده:


کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

اعترافای باحال

گروه عمومی · فاقد دسته بندی· 86 کاربر · 4317 پست
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بنظر من؛ وقتی گوشی رو سایلنته…
خودش باید شعور داشته باشه؛ گــــــــم نشه
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:29
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فقط یه دانش آموز ایرانی می تونه زنگی که امتحان داره یا تکالیفش رو ننوشته بطور سیل آسایی اشک بریزه
اما بعدش زنگ تفریح طوری بخنده و بازی کنه که تا حالا انگار اصلا هیچ غمی در زندگی نداشته!!!
اصن یه وضی
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:28
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



توی تموم زندگیم فکر میکردم هوا مجانیه .... . . . . . . . تا اینکه یه بسته چیپس خریدم ..


دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:49
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مثلن هفته پیش زن داییم تو سوپ خامه ریخته بود خیلی خوشمزه شده بود
اومدیم خونه عمم سوپ درست کرد
خواست مثلن روی زن داییمو کم کنه تو سوپ خامه شکلاتی ریخته :|
.
..
.
.
.
هیچی دیگه اینجا اصفهانه ماتو بیمارستان الزهراهستیم ای لا وی یو پی ام سی:

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:45
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
طرف اومده با عصبانیت می گه این یارو زبون آدمیزاد حالیش نمیشه

بیا تو باهاش حرف بزن …

نفهمیدم داره به من فحش میده یا به یارو .
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:40
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یه همسایه داشتیم به خانمش می گفت منزل.



خانمش اومده بود خونه ما پیش مادرم، اومد دنبالش.



برادرم در رو باز کرد؛ آقاهه گفت «منزل ما اینجاست؟»



برادرم گفت «نه، منزل شما ته کوچه است»



بنده خدا در همه خونه ها رو زده بود ...

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:36
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز تصمیم گرفتم یه خورده تو زندگیم تغییر ایجاد کنم ...
مثلا بشینم رو تلویزیون و کناپه رو نگاه کنم ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:28
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کودک درونم تا آخر این ماه بهم مهلت داده ...
خواسته هاش رو بر آورده کنم ...
وگرنه منو میذاره خونه سالمندان ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:23
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مامانم هروقت گوشیش زنگ میخوره به من میگه برو بیارش ...

یه جورایی با Rex احساس همزادپنداری می کنم ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:20
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
توخیابون داشتم میرفتم پسره قدش به شونمم نمی رسیدا اصن ی وضعی! اونوقت گفت شماره بدم؟؟ منم گفتم قد بدم؟؟؟؟
ولی اشتباه کردم اصن بد، همونم غنیمت بود فوقش بغلش میکردم میرفتیم بیرون!!!
والااااااااااا
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:16
+3